-
۲۶- اعصاب ندارما
دوشنبه 26 فروردینماه سال 1387 10:20
۱- بهد اینکه مسواکای جدیدمونو جایگزین قبلیا کردم که رنگاشم عوضیدم و ایندفه ابی ماله همسر زندگیه و قرمز مال من، از تو اتاق خواب داد می زنم که: حواستو جمع کنا، مسواک قرمزه ماله منه. همسر زندگی در حالیکه داره مسواک می زنه می گه اووووههه ، چه خبره داد می زنی؟ تازه از خدات باشه مسواکتو به دهن مبارکم بزنم . می گم من که...
-
۲۵- لوسیدن!
چهارشنبه 21 فروردینماه سال 1387 12:44
۱- ای خدا یا منو بکش یا به خواب ابدی ببر ولی زیر خاک نبر که از تاریکی می ترسم و از تنهاییم بدم میاد.... اگه خواستی ببری اینا رو هم باهام بفرست ٬ تنها نباشم!!! همینی که هست٬ ناراحتی خود دانی. برو یه فکری واسه خودت بکن راحت شی. من حوصله ندارم ۲- وای خدا که دیشب چه حالی کردم من! خودم و همچین واسه همسر زندگی لوسیدمممممم...
-
۲۴- ای خدای بزرگ سپاس
سهشنبه 20 فروردینماه سال 1387 09:03
۱- بخاطر بارونه یهویی بسی خوشحالم. دیگه واگها داشت حالم بهم می خورد. جاییم نبود که نسوزه و نخاره و اشک ازش نیاد ! و اینا... امروز از خونه تا شرکت شاید یه دونه عطسه کردم! جاییم هم نسوخت و نخارید و همه چیز سر جاش بود از قدم زدن زیر بارون هم بسی لذت فراوان بردیم و اومدیم شرکت. ۲- ولی می فکرم من قبلاها جزو یه سری از این...
-
۲۳- سلیقه ها
یکشنبه 18 فروردینماه سال 1387 09:26
۱- مرسی بابت یه عصر فوق العاده ۲- دیروز برعکس صبحش که خیلی بیخود بود از وقتی رسیدم خونه دنیا بهشت شد.... همسر زندگی اینقده تحویلم گرفت اینقده تحویلم گررررررررررررفت که نگو!!! دیگه کم کم داشتم ذوق مرگ می شدم ! نمی دونم چی شده بود ... خودش که می گفت داشته می رفته یه آجر می افته از اون بالا و می خوره تو سرش !!! منم بهش...
-
۲۲- فرصت ها
شنبه 17 فروردینماه سال 1387 09:19
یه موقعی میشه حسرت یه کوچولو از این روزایی که از دست دادی رو می خوری! یه موقعی میشه حسرت یه کوچولو از این روزایی که از دست دادم رو می خورم! یه موقعی میشه حسرت یه کوچولو از این روزایی که از دست دادیم رو می خوریم ! بهدا اضافه شد: یکی بود ، یکی نبود. وقتی این یکی بود ، اون یکی نبود. وقتی اون یکی بود ، این یکی نبود. مهم...
-
۲۱- دلتنگی
سهشنبه 13 فروردینماه سال 1387 20:31
دلم نیومد دلتو بشکونم ، اخه بدجوری خورد تو ذوقت... یادته وقتی بهت می زنگیدمو و بهم می گفتی الان کار دارم میشه 2 ساعت دیگه بزنگی . یادته بهت می گفتم دلم واست تنگیده ... عصبانی می شدی می گفتی این حرفا چیه می زنی ادم و تضعیف می کنی ، من که نمی تونم کاری واسه دله تو بکنم پس دیگه از این حرفا نزن...... نمی دونی چقد ناراحت...
-
۲۰- به فکر دیگران بودن
یکشنبه 11 فروردینماه سال 1387 12:52
۱- دیشب دیگه بالاخره بغضم ترکید.......... کماکان به علت گرمای بیش از حد اتاق خواب ، سالن به خوابگاه تبدیل شده اما از انجاکه همسر زندگی بصورت ....... می خوا بند!!! گرما به ایشان اثری ندارد . خولاصه بهد ۲ هفته که داشتم می دقیدم و هیچ عکس العملی هم نمی بروزیدم ،دیشب گفتم خوب من که تنهام تو سالن کسی به طبع صدای فین فینمو...
-
۱۹- دق مرگ شدن
شنبه 10 فروردینماه سال 1387 10:56
۱- اه اه اه هیچ وقت اینقد از بهار بدم نیومده بود... دارم می میرم از چشم و گوش و دماغ و دهن و همه جام داره در میاد.. .......... چشام شده این هوادماغمو بسکه چلوندم شده شبیه دماغ خوکچه هندی!!!!!!! حالم داره بهم می خوره ... خیلی از بهار خوشم میومد اینم روش دیگه چی شده....... تازه بتامتازون هم زدم... خاک بر سرشون کنن...
-
۱۸- نحرفیدن
چهارشنبه 7 فروردینماه سال 1387 09:38
۱- چقد این کت شلوار براقا زشتن!!!!!!! ادم می تصوره یه مرد لباس شب لمه پوشیده!! لَخت هم که هستن.... خدا به دور......... کله سحری اون اقاهه از اون کت شلوارا پوشیده بود با جفش اسپرت!!!! بهدش اونوخت تازه کتشو داده بود عقب دو تا دستاشو کرده بود تو جیب شلوارش.... منتها نفهمیدم چرا دستاشو تحت هیچ شرایطی بیرون نمی...
-
۱۷- عید دیدنی
دوشنبه 5 فروردینماه سال 1387 09:40
۱- دیشب ساعت ۲ از شمال برگشتم ۲- ادم وقتی دخ بار به یکی بگه پاشو ریشتو بزن و اون هی بگه باشه اخره شب و اخره شبم که داره میاد بخوابه با همون ریخت و قواره باشه.... واگها ادم باید چه عکس العملی داشته باشه؟؟؟ ۳- الرژیم دوباره برگشته .... پریشبی دیدم از شدت عطسه و اب ریزش دارم می میرم.... همسر زندگی می گه میخوای بریم...
-
۱۶- یادم رفته ها
پنجشنبه 1 فروردینماه سال 1387 12:05
۱- از پارچه نویسی ها یادم رفته بود بگم!!! اونجا هر کی از اون کاغذا نداشت داده بود رو پارچه مشکی واسش از این تسلیتا نوشته بودن بهههههد دو تا هم ... یکی رو می اورد مسجد میداد می زدن تو زنونه یکی تو مردونه !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! ۲- روز اخری سر ناهار که همه طبقه پایین بودن همسر زندگی گفت تا همه سرشون گرمه و...
-
۱۵ - امیر ن فر
دوشنبه 27 اسفندماه سال 1386 14:20
این متن ابراز همدردی ای بود که واسه سمیرا اینا نوشتیم ... تو این ورقایی که طرح دارن و روش نوشته هوالباقی و نمی دونم چی چی و چی چی ............ چارشنبه شب که زنگیدن گفتن امیر تو سی سی یو ه و واسش دعا کنین اول فک کردم شوخی می کنن بعد که گفتن صب حالش بد شده و قبل از ظهر هم عمل قلب باز داشته و الان با پمپ زنده است لال شده...
-
۱۴- می انتخابیم !!!
چهارشنبه 22 اسفندماه سال 1386 12:51
۱- اه اه اه هی از این زنه بدم میاد بسکه ....شه هی میاد دور و بر میز من می چرخه... فقط کافیه من صبح یک کم دیرتر بیام یا از اتاق برم بیرون یا نمی دونم .. هر چی ... میام می بینم پشت میز من وایستاده... خوب حالا یه بار با صدای بلند گفتم خوشم نمیاد این زنیکه این دور و برا باشه هوا رو کثیف می کنه.... ولی هی هی هی تف.... رو...
-
۱+۱۲ (!)= آشپز ماهر
سهشنبه 21 اسفندماه سال 1386 10:02
۱- دیشب باز اومدم یه خدمتی به خلق کنم و شام درست کنم ... مواد کتلته نمی دونم کوکوهه چی چیه نمی دونم بهر حال درستیدم و خوشگل کذاشتم تو مایتابه با روغن داغ... بعد ۳ دیقه دیدم همه چی شناوره تو مایتابه خدایا چی شده یهنی؟!!!! گذاشتم کنار تا سرد شد بعد دیدم دریغ از یه تیکه سالم همه چی از هم واشده و به به چه شود.......... من...
-
۱۲- لذت تنهایی = سرما خوردگی !!!
دوشنبه 20 اسفندماه سال 1386 14:25
۱- خوب خدارو شکر حالم بهتر شده انگار ولی سرفه ها امونمو بریده... مثلا گفتم سه جهار روز تعطیلیه.. و همسر زندگی رو هم که فرستادم شمال ... کلی تنهایی واسه خودم حال کنم... اخه این چن وقته خیلی دلم سکوت می خواد ..... ولی نشد که ... یه کم کار کردم باقیش تب داشتم! نعلتی!!! ۲- بسکه هواسه جمعی دارم پریروزیا پلو درست کردم دریغ...
-
۱۱- امنیت
دوشنبه 13 اسفندماه سال 1386 08:38
۱- عجب template امو عوضیدم .... ۲- پوریا... خیلی خوش اخلاق ، مهربون ،خوش تیپ ، خوشگل و ... هر کی می شناختش دوستش داشت و از ش تعریف می کرد... واسه اینکه خرج پیش دانشگاهیش و در بیاره رفته بود یه جا کار می کرد که باباش زیاد اذیت نشه... اون روزی رفته بانک چند تا قبض پرداخت کنه ، یکی از کارمندا هم ازش می خواد یه مبلغی رو...
-
۱۰- لطف زیاد
یکشنبه 12 اسفندماه سال 1386 09:18
من نمی دونم مامان همسر مهربان زندگی چی پیشه خودش فکر می کنه که ما تا ۱۱ شب خونشون باشیم بعد بهمون شام نده... نه به مامان من که اگه ۱۰ شبم بریم خونشون که یه سر بهشون بزنیم یا یه کار کوچیک.. هرچی.... سریع می پرسه شام خوردین؟ اگه بدونه از بیرون میایم بی برو برگرد برامون یه چیزی اماده می کنه میگه اصلا بردارین ببرین نمی...
-
۹- پولداریه دیگه!!!!!!!!!!!!!!
شنبه 11 اسفندماه سال 1386 14:57
۱- از اینکه مجبورم شبنه اول هفته به خالم بزنگم و احوال پرسی کنم متنفرم.... انگاری وظیفمه ... مخصوصن این خاله کوچیکه... با همه مهربونیش اگه ۱ ماه هم نزنگم بش نمی زنگه بم!!! بازم خاله بزرگه رو دمش گرم... تازه ها حرفی هم ندارم باهاشون کلا اگه قرار باشه با مامان و بابا و دو تا خاله ها و مامان بزرگ و ....... همه با هم حرف...
-
۸- خسته....
چهارشنبه 8 اسفندماه سال 1386 09:11
۱- این چند روزه اینقده خسته ام که بعضی اوقات با یه مرده تفاوتی ندارم.... دیروز رسیدم خونه هر کاری کردم نتونستم بشینم نرسیده به تخت خوابم برد... وسطای خوابم یکی هم هی زنگ ایفون و زد روانیم کرد... بابا می بینی کسی خونه نیس برو دیگه هی می زنگه.... اما بهدش که پا شدم اینقده دختر خوبی شدم واسه مهربان همسر زندگی لازانیا...
-
۷- همسایه های مهربون
دوشنبه 6 اسفندماه سال 1386 09:24
۱- منتظر ماشین بودم که دو تا دختر خانم شیک اومدن جلومو شروع کردن صحبت کردن... یکیشون جفش (با لهجه ...ون کوچولو) جتونی پوشیده بود ولی اون یکی از این جفش خانمانه پاشنه دارا... بهدش خوب دختر منننن......... تو که نمی تونی کفش پاشنه دار بپوشی خوب نپوش! ایه نیومده از اسمون که حتما باید از اونا بپوشی... بیچاره بینوای دیوانه...
-
۶- پودر لباسشویی می خوریم!!!!!!!!
شنبه 4 اسفندماه سال 1386 12:08
۱- دیشب بعداینکه همگی دیدن حال من بدجوری گرفته است و حوصله ام سر رفته شروع کرن به سر به سرم گذاشتن و نهایتا منم خوشحال برگشتم می گم یه فیلم ترسناک دارم بیاین ببینین بعد فیلمو گذاشتم تو دی وی دی که دیدم نمی خونه ... گفتم اصلن شوماها خودوشو ناراحن نکنین تو لپ تاپ می بینیم... برقا رو هم خاموشیدم و دِ ببین... بهد که اون...
-
۵- حوصله ام سر رفته
جمعه 3 اسفندماه سال 1386 20:00
۱- یهنی به تمام مهنی کفری و بی حوصله ام. بابا و همسر زندگی کماکان در حال بازیند تازه ریموتم بابا برداشته و گذاشته رو ووآ و فیلم هم نمی ذاره ببینم!!! چرا؟! خوب چونکه این چن روز که نبوده از اخبار دنیا بی خبر مونده دیگه و الانه که دنیا بهم بریزه!!! ۲- صبحی رفتم دیدنه ریحون!!! خدایا یا منو بکش یا منو بکش ! نه که من عاشق...
-
۴- بالاخره درست شد اما چه سود!!!
چهارشنبه 1 اسفندماه سال 1386 15:55
۱- بعد کلی در بدری مجبور شدم اون template خوشگلمو بیخیال بشم و این و بزارم که حداقل بیاد بالا. معبوم نیست چش شده!!! اینو دوس ندارم ۲- اینقدره بیکاری بهم فشار اورده دقیقا سرکار که دو تا فیلم دیدم ju de و سن توری ۲-۱: سن توری واگعا گَشَه بود... یه واقعیت محض و کامل .. حالا خدا رو شکر بابای پسره وضعش خوف بود وگرنه ......
-
۳- فریدا
دوشنبه 29 بهمنماه سال 1386 14:09
۱- می بینم که عزراییل دیگه خیلی داره بهم نزذیک می شه و من نزدیکه که سه تا سکته رو از ترس مردن با هم بزنم!!! هی بهش می گم دور و بر هم سن و سالای من نگرد ماهنوز ارزو داریم به خرجش نمی ره! طفلی مصطفی (نه که خیلی بهم نزدیک بود و اینا!!!) ولی دلم براش سوخید. اخه همش ۲۴ سالش بود ۲- این فیلم fr ida همچین فیلمی هم نیست دو تا...
-
۲- تعجب می کنم!!!!!!!!!!!
یکشنبه 28 بهمنماه سال 1386 11:01
۱- نمی دونم چرا بعد از اینکه کلی به هم ریخت اینجا یه روزه و کلا قاط زد و بعد درست شد یهو نمی دونم چه جوری............. برای پست قبلی تاریخ امروز و زده و اپ کرده!!!! جللل خالق شاید اشکال از منه!مثلا چپکی می نویسم یا خداییش نمی دونم. بهر حال (من که عصبانی نبودم) عصبانیم
-
۱- خونه نو مبارک!
شنبه 27 بهمنماه سال 1386 15:46
۱- اصلن دوس ندارم اون تو دیگه بنویسم. میخوام دیگه کسی منو نشناسه. اصلا چی می شه یهو ادم عوض شه یکی دیگه بشه . خوب دوس ندارم دیگه . عصبانی هم نیستم. خوب دروغ گفتم ولی دلم می خواد برم یه جایی هیشکی نباشه. ۲- خوب مشخصا مرض هم دارم. پولم زیاده کرده هی برم سر کار بعد هی برم دفتر نو بخرم قبلی رو پاره کنم بریزم دور تنکس گاد...