۳۹- همین و بس !!!

۱- یادم رفته بوود که پریروزی چه خانومی شده بودم

از اونجاییکه سیب به معده ام نمی سازه خوب نمی تونم بخورمش دیگه. همسرزندگی هم خیلی بخوره، یعنی اگه بخوره ، دوروز یه دونه سیب نصفه!  ولذا سیب ها از عید تا حالا همین طوری مونده بود تو یخچال!!!! رفتم خونه دیدم واقعا حوصله کار جدی ای رو ندارم و شروع کردم به رنده کردن سیبها و دو ساعت بعد یه مارمالاد خوشمزه آماره شده بود !!!  اینقدم لامصصب خوشمزه شده بود که نگو!‌ کلی واسه خودم نوشابه باز کردم و اینا

۲- هیچ چیزی بدتر از این نیست که بابات بیاد دنبالت و از سرکار ببرتت خوته و تو بگی که می خوای بری خرید و سر خیابونتون پیاده شی و هنوز ۵ قدم ورنداشته دختر خواهر شوهرتو ببینی که داره از روبروت میاد!‌

اونوقته که مجبوری از اون لبخندای زورکی هی تحویلش بدی و اظهار خوشحالی کنی از دیدنش و وقتی که میگه فردا شب مامانم دعوتتون کرده که بیاین خونمون چون خاله بهاره اومده اینجا و واونا رو گفتیم که بیان ،  حالا شما هم بیاین که دوره هم باشیم،  کلی اظهار ذوق و شعف و اینا کنی که وای دور هم بودن!‌ چقده خوبه!‌حتما میام  

بیشعور به ذهنش نمی رسه که لااقل وقتی دلیلت واسه دعوت کردن خودم نیستم ،  حالا لازمم نیست کلی توضیح بدی و بگی که بخاطر فلانی منو هم دعوت کردین!‌

وقتی هم رسیدم خونه و همسرزندگی گفت که فلانی دعوتیده امون بهش کلی توپیدم که چرا خواهرت به ذهنش نمی رسه یه بار منو به خاطر خودم دعوت کنه؟ این که دلیل نمی شه هی من پاشم برم خونشون به هر دلیل مزخرفی که اونا می گن و تو هم عین خیالت نباشه و اونا هم انگار نه انگار که حبابی هم هست که باید یه ریزه احترام بهش گذاشت! اه اه اه و اینا و از این حرفا....

۳- لازم به نوشتن نیست ولی می نویسم که یه موقع خدایی نکرده خدا یادش نره که چه بد جنسی ای کردم!! !‌

با اینکه هیچ علاقه ای به رفتن به جشن تولد یه پسربچه یه ساله که تازه مهمونیشم فقط زنونه است (فک کنم می خوان ختم انعام بگیرن!) نداشتم،  ولی بخاطره اینکه یه موقع بهاره خانوم فک نکنه هر وقت دلش بخواد می تونه بیاد خونمون و اونم ۵شنبه شب و تازه وقتی که برنامه اشو با شوهرش میزون کرد و از همه مهمتر حالا که اینجاست!‌ ،  دیروز  به همسرزندگی گفتم که بهتره من اون جشن تولد رو برم چون اگه نرم ممکنه روابط قامیلی تیره و تار بشه و این اصلا خوب نیست و اینا!!!  اونم با تعجب گفت باشه!‌

خانوم خانوما!‌ اگه فک کرده حالا که اینجاست دعوتش می کنم خونه ماهم بیاد کور خونده! همین و بس!!!!!

 

 

 

۳۸- حباب بدون خط شعور!

۱- اینخاله بزرگه یه مدتیه تو کماس... خیلی اعصابش بهم ریخته . طفلی دلم براش می سوزه ولی نمی تونم کاری براش بکنم خوب . وقتی بهش می تلفنم یا اون می زنگه برای اینکه بگه خوشحاله شروع می کنه واسم جک تعریفیدن! خوب ادم که نمی تونه زورکی بخنده.... و به دلیل گفته شده من بعد از اتمام جت نمی دونم باید چی کار کنم و لذا انواع و اقسام صداها که می تونه شبیه صدای خنده باشه رو دو میارم که بفکره به جکش خندیدم!

۲- دیروز که زودی رفتم خونه و خواستم یه درازی بکشم و بعدش پاشم کارامو بکنم  همسر زندگی  هم اومد دراز کشید. البته چون قبلش بهم گفته بود این ظرف غذایی هم که واسم خریدی به درد عمه ات می خوره ... مثلا من تو قیلافه بودم. برای همین وقتی اومد کنارم درازید هیچ ری اکشنی نشون ندادم. هی صدام کرد هی هیچی نگفتم هی صدام... هی...  و بالاخره یادم افتاد راجع به اون سود بانکیه که هیچ وقت نفهمیدم چه جوری حساب میشه یه باره دیگه ازش بپرسم بلکه بفهمم الان مثلا چقد سود به سپرده ام تو حسابی که ۴۰ روزه باز کردم! اومده!!!!!! وقتی کلی برام توضیح داد و منم جوابمو گرفتم دوباره رومو کردم اونور و لحافم کشیدم روم  و همین باعث شد که همسرزندگی زد زیره خنده و بهم گفت حباب خیلی پستی  اول کارتو می کنی بعد که به هدفت رسیدی دیگه تحویلم نمی گیری اگه دیگه سوالاتو جواب دادم!!!!!!!!!!!

۳-   یهنی خوشحالم.... اخه امروز راست یا دروغ معنی خیلی از این خطایی که توی کف دسته رو فهمیدم ..... و باحالتر اینکه جای اون خطایی که نشون دهنده بچه است واسه من ضربدر خورده     !!!!!

بیشعور فک نمی کنه شووره من بچه دلش می خواد!!!! حالا من چه جوابی بهش بدم اخه؟ هان؟   حتما طلاقم می ده!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

در ضمن بااینکه همه میگن و بالواقع هم همینطوره که کف دسته من خیلی خط خطیه یعنی خیلی زیاد و خیلی یهنی ، ولی بازم خیلی از اون خطهایی که اون معرفی کرده بود تو دست من نبود!!!!!! مثه خط ایمان  یا اون خط مربوط به درک و شعور

من واقعا شرمنده ام..... دیگه چیزی واسه گفتن ندارم

 

 

۳۷- دری وری

 

۱-  اخه ادم نمی دونه چی بگه ؟ به کی بگه؟ چه جوری بگه؟ اگه هی اینور اونور و نگا کنی راه بری می گن دختره سر به هواس! سر و گوشش می جنبه! .... اگه سر تو بندازی پایین هی زمین و نیگا کنی و راه بری حالت بهم می خوره بسکه این مردا با ادبن و هی اب دهنشونو (اه اه اه) نمی اندازن رو زمین!!!!!!! اول سبحی اخه ادم ایم منظره رو ببینه چه حالی باید بهش بدسته؟!

۲- خوب من که چا در سرم نمی کنم ارایشم اون جوری نمی کنم. فقط یه خط چشم همیشه دارم. والسلام. ولی موندم این همه خانم که تو خیابون هی می بینم چادر سر کردن ولی مثه یه عروس خودشونو درست کردن و از زیره چا در هم یه مانتوی کوتاه فانتزی پوشیدن که هی هم چا دره رو بادش میدن  هدفشون چیه؟! بگذریم از اینکه چه مهمونیهایی می رن و چه کارها که نمی کنن! من تا اونجا که یادم میاد کاری به کار کسی نداشتم و به نظرم هر کی مختاره هر جور می خواد و عقلش اجازه می ده بگرده ولی این یه کار به نظرم مسخره کردنه! البته حالا نمی دونم اونا ارایش و کسایی که ارایش می کنن و دارن مسخره می کنن یا چا در رو!!!

 ۳- کولر رو هر وقتمی روشنیم بوی ماهی مرده می ده. می گن چون پوشالهاش نوهه. می گم اخه بابا اون موقع که ما ۴ سال!‌ پوشالارو نعوضیده بودیم و بو لاشه مرده می داد که باید بیشتر می بویید نه الان که تازه است

۴- اون روزی از جلوی دانشکده اقتصاد داشتم می ردیدم یه دختره اومد بیرون با یه مانتو از اینا که از زیر سینه چین چینی و گشاد می شه و گل منگلی . زمینه اش مشکش بود ولی از زمینه خبری نبود . همه اش گلای رنگ و ارنگ قرمز و زرد و نارنجی و اینا داشت!‌ نمی دونم واقعا اونجا دانشگاه بود یا مهمونی و یا اتاق خواب!!!!