۷۴- سیر

خدا بده عمر با عزت به این پیرمردا و علی الخصوص اوناییشون که از ولایت هم اومدن... همچین نفسشون حقه و گیرا که لزومی به «ها» کردن ندارن و همین که از ۵ متری ات رد بشن و نفس معمولی بکشن همچین می چسبی به خود خدا و عرش کبریایی که اگه خودت هم بخوای بیای پایین دیگه چون با خود خود خود عرش کبریایی یکی شده خدا نمی ذاره  ازش جدا بشی!!!!  

 

من نمی دونم اینا سیر و چه جوری می خورن آخه!!؟؟؟؟ ولی فک کنم رنده اش می کنن و یک سومش و قرقره می کنن و با باقیش غسل نفس حق می گیرن !!!!!    

 

و بدینسان بود که نفسشون گیرا شد. (قال حباب ) 

  

پ.ن. : خدایا من و له کن ولی دچار این نفس حق دارا نکن ....

۷۳- خواب

خوب می شه گفت چن هفته پیش خواب دیدم مامان بزرگ و بابابزرگ اومدن و من و واسه محمد خواستگاری کردن!!!!  

هیچی رد و بدل نشد و منم هیچ جوابی بهشون ندادم.....  

خیر بود و گذشت تا ۴ شنبه ای :  

خواب دیدم : دوشنبه است و من دارم می رم خونه و ترافیک خیلیه٬ طوریکه اگه هین طوری با ترافیک برم خونه ٬ دیر وقت شب می رسم و خسته هم هستم و فرداشم صبح زود باید این راه و برگردم (که نمی دونم باید برم سر کار یا کلاس دارم- حالا ایناش مهم نیست زیاد!) 

بهر حال تصمیم گرفتم برم پیش مامان بزرگ و شب پیشش بمونم ولی از ترس اینکه بابا نگران بشه یا عصبی بهر حال اول یه اژانس گرفتم که اخرش هم باهاش نرفتم و به موبایل بابا اینا زنگیدم که من دیگه دوشنبه ها پیش مامان بزرگ می مونم و نمیام خونه.  

خونه مامان بزرگ خیلی خوشگل بود . از اونایی که ویلاییه و جلوش مثه خونه های انگلیسی چمن کاری و ایناس که برگای پاییزی ریختن روش و پشتش هم یه حیاط که پر از گل و درخته. ورودی خونه هم شیشه ایه. مامان بزرگ داشت لباس پهن می کرد.  

 

ولی نهایتش این بود که شب پیشش موندم...........  

برام تشک انداخت تو اتاق و خودش هم اومد کنارم و خوابیدیم !!!  

 ************************** 

حالا نمی دونم 

 می خوام برم اون دنیا آیا؟  

دوشنبه قراره برم؟ ! 

روزی که می خوام برم دوشنبه است؟!!  

همین دوشنبه قراره برم؟ !!!  

باید بترسم؟  

خوشحال باشم آیا؟  

اصلا احساسی باید داشته باشم؟!  

دوشنبه ها روزه خوبیه آیا؟ !!!!!  

خدایا تکلیفه من و روشن کن٬ من اعصاب ندارما.........................  

 

 

۷۲- ........

خوب باید بگم این چن وقته هم اتفاقا بد نبودن و هم خبر خاصی هم البته اش نبوده! یعنی زندگی روال عادی رو داشته هیچ چیز جالب انگیزی نبوده و من کماکان خلق متوسطی دارم و حوصله ندارم و از این حرفا.  

 

برای همسرزندگی هم اتفاق خاصی نیفتاده و کارش هم هنوز ندرستیده و هر دو مون کلافه ایم بابتش.  

 

و دیگه اینکه صبحها اصلا نمی تونم بیدار بشم. حداقل هفته ای ۱ روز و مرخصی می گیرم چون واقعا تحمل محیط مسخره کاری و شرایط افتضاح اون از صبر و تحمل من خارجه. همسرزندگی میگه بالاخره بخاطره این رفتن نرفتنا و دیر و زود اومدنات اخراجت می کنن. منم می گم بیتر!!!  

 و به شدت دنبال یه دکتر متخصص و اینا می گردم ترجیحا اعصاب و روان و اینا که یه ۱۵- ۲۰ روزی بهم استعلاجی مرگ بده!!!  

 

و دو خبر مسخره تری که دیروز شنیدم اینه که یه خانمه که همسایه یه بنده خدای دیگه ای هست تو دانمارک٬ پارسال بجه دار شده یه دو قلو و امسال هم دوباره باردار بوده و وضع حمل نموده ولی ۶ قلو!!!! تقریبا می شه گفت دنی و اخرتش و با هم خریده یا یه جورایی دیگه ترکونده!!! هر جور حسابیدم دیدم نمی تونم یه روز که چه بعرضم ٬ یه ساعتم تو خونه ای که ۸ تا بچه ماکزیمم ۱ ساله وجود داره دووم بیارم (گریه شدید) البته خوب اونا اونجا وضعشون بد نیست چون در مورد بچه دولتشون هیچ  کوتاهی ای نمی کنه و همین الانش هم بهشون پرستار و اینا و اینا داده... اره بابا ...  

 

خبر دوم هم راجع بع یه خانمه که شوهرش از این تاکسی سبزا داره و یه خونه ۶۰ متری و یه دختر مدرسه و دوباره حامله شده و یه دو قلو اورده و بیچاره شده و اینا. اینو دیه حسش نیست بگم. خسته شدم.  

 

باشه تا بعد