۷۰- شنبه های گند...

۱- فک کنم دچار سندرم شنبه یا جمعه شب یا یه هم چی چیزی شدم. الان ۲- ۳ هفته است جمعه ها شب تا خود صبح هی وول می خورم و خوابم نمی بره و صبحش با اخلاقی خیلی قسنگ از جام پا می شم و کل روز هم یا دارم چرت می زنم یا به خودم و این و اون فحش می دم. خدا این چه مرض مسخره ایه که تازگیها انداختی به جونم. یه آه غلیظ !  

 

۲- با این داروی مسخره ای هم که این دکتره بهم داده ٬ البته فک کنم خوابم بیشتر هم بهم ریخته!‌ قرار بود یه کاری کنه من راحت بخوابم و البته همسرزندگی که مشکل بی خوابی داشت ٬ بر طرف بشه. حالا یه دارو داده که همسرزندگی ۲ روز کامل خوابید و الانم هر موقع ولش کنی خوابه و اونوقت من نمی تونم بخوابم  اخه من از دست این دکترا چی کار کنم. هی می گم نمی خوام برم دکتر می گن نه خوبه برو. اه اه اه  

 

۳- سوفله قارچ عجب غذای مزخرفیه. اصلا مک و مزه نداره... حیفه اون همه تخم مرغ و قارچ و پنیر که ریختم توش. اه  

 

۴- گریه شدید......... الان وقت دندونپزشکی دارم. خدایا بیا ٬ نخواستم. این چن تا دونه دندونم بگیر ٬ ماله خودت. ولی دیگه گذارم و به دندونپزشکی ننداز ...  

 

  

بعدا اضافه شد: 

فقط قالب گیری ۱ دندون ۸۵۰۰۰ تومن !!!

۶۹- غم کم می خورم

۱-  ۵شنبه ای رفتم پیش مژگان. قرار شد هر وقت سمیناری ٬ همایشی ٬ کلاس خاص ِ عمومی ای چیزی خلاصه به درد بخور ِ من داشتن  بهم بگه و منم با خودش ببره .           

  

کلی هم مجله بهم داد که بخونم و یه کتاب عجیب قریب!!! عمرا اگه این کتاب و بتونم پیدا کنم و بخرم. ولی عجیب چیزایی راجع به خودمون و اینا داره. ماله سال ۴۲ ولی تازه کلاساشو دارن تصویب می کنن که بذارن و اینا   

البته همش تقصیره دکتره است. اگه هی معطلم نمی کرد و اینا و درس حسابی اطلاعات می داد دیگه نمی رفتم پیش مژگان که بعدش تصمیم بگیرم دیگه نرم پیشه دکتره. چون مژگان گفت مشکلی ندارم  

بازم البته با همسرزندگی به مشکل خوردمها که اونم بخاطره ترسیه که تو دلم افتاده  

 

۲-  حالم بد نیست٬ غم کم می خورم            کم که نه! هر روز کم کم  میخورم  

 

 کار همسرزندگی نمی دونم چرا گره خورده٬ کووووووووووووررررررررررر 

بازم بهش گفتن ۱شنبه  ۲شنبه جواب می دن بهش. چشمم آب نمی خوره که درست بشه ولی نمی دونم چرا اینقد معطلش می کنن.  

 

 

۶۸- تصمیم های حبابی !

۱- داروی جدید و از امروز شروع کردم. نمی دونم بخاطر اونه یا چیزه دیگه ای٬ ولی حالم امروز اصلا خوب نیس. تا حالاش که خیلی بیریخت بوده. خدا به دادم برسه تا آخرش. دیشب و که از ۱.۵- ۲ بیدار بودم تا ۵ ۵ خوابم برد تا ۷ . بعدشم که از گرسنگس داشتم می مردم دو لقمه صبونه خوردم و بعدشم قرصم که اونم معده مسخره ام نتونست نگهشون داره و از صبح هم همینطوری گرسنه امه ولی تا یه چیزی می ذارم دهنم حالم بد می شه. ۱ ساعت پیش که افتضاح بودم. انقباض معده امو حس می کردم و حرکتهای روده رو هم همینطور. بغضم هم گرفته بود. تازه ساعت ۱۰.۵ هم وقت داشتم پیش خداداد که رفتم و تا ۱۲.۵ نشستم و اخرش هم دیدم نخییییییییییر ول کن نیس. هر مریضی رو داره ۴ بار چک می کنه و منش اش گفت اینطوری پیش بره ۱.۵ وقتت می شه. منم عصبانی شدم و گفتم نمی خوام اصلا . اومدم بیرون. هیچی فقط الکی ۲ ساعت اونجا دهنم سرویس شد.  

 

۲- تازه............. شنبه ای وقت دکتر پوست داشتم . ساعت ۶.۵ . رفتم خونه خاله کدوشو بهش دادم و یه ربع به ۶ راه افتادم و اومدم سر کردستان ٬‌منتظر ماشین واسه تخت طاووس. حالا مگه ماشین می اومد. ترافیکم بود خدااااااااااا. هی به خودم گفتم بیخیال شم برم خونه٬‌ بعد گفتم نه بذار برم ببینم اخرش چی می شه. هی وایستادم. خلاصه بعد از ۲۰ دیقه یه ماشین سواریدم و یه ۱۰۰ متر که رفتیم جلو دیدم نهههههههههههههههههههه٬ ترافیک داغونه و ماشین وایستاده اصلا. هی دو دو تا ۴ تا کردم و اخرش گلها پیاده شدم !!!!!!!!!!!!!!! دیدم به دکتر که نمی رسم پس  برگشتم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!  

هی هم به خودم فحش دادم که تو این ترافیک ٬ من که سر کردستان بودم٬ حالا دوباره باید ماشین بگیرم مسیری رو برم که حداقل ۲۰۰ متر اون موقعش جلوتر بودم تو ترافیک  

 تازه اونجا هم تقریبا ۴۰ دقیقه ایستادم تا ماشین گیرم اومد!!!!  

 

اینم از تصمیم های حبابی!!‌ 

خداییش عمر هیچ تصمیمیم نشده بیشتر از  ۳- ۴ دقیقه باشه!!!!   فک کنم واسه همینم خدا منو حباب کرد (نیش)