۱۳۹۰ خرداد ۲, دوشنبه

این مصاحبه با دخترهای دبیرستانی رو از دست ندهید. خیلی خیلی جالبه.
قسمت اول: http://www.youtube.com/watch?v=zhlUBc1nRa0&feature=related
قسمت دوم: http://www.youtube.com/watch?v=QBppqxlNVck&feature=related
قسمت سوم: http://www.youtube.com/watch?v=htLdfbww5_o
قسمت چهارم: http://www.youtube.com/watch?v=JF04ok5KPGk

۱۳۹۰ فروردین ۱۱, پنجشنبه

گلیم بخت کسی را که بافتند دم آخر!

بالاخره یک پروژه عظیم نفس گیر به بار نشست و دوباره یک کم وقت لوبیایی آزادتری دارم. خدا رو چه دیدی. شاید اینجا دوباره رونق گرفت. شاید البته! حالا فعلا عجالتا لوبیا اومده که بگه ننگ بر امریکای جهانخوار و لعنت به گلیم و لعنت به فامیلی دراز! عرض می کنم خدمتتون.

تشریفمون رو بردیم یکی از روستاهای توابع جازقول آباد؛ حالا کارمون تموم شده می خوایم برگردیم. فرودگاه کجاست؟ اونور جازقول آباد. جازقول آباد کجاست؟ دو ساعتی روستای تابعه فوق الذکر. چی کار کنیم؟ خیلی سادست خوب. کاری نداره... اینجا امریکاست. می‌ری تو سایت شرکت اوتوبوس رانی مذکور... از کردیت کارت معظم استفاده می کنی ... بلیط اتوبوس می‌خری آنلاین برای ساعت 12:30 که خدا بخواد ساعت 2:30 برسی ورودی جازقول آباد... بعد مترو سوار شی در بدترین حالت ساعت 3:30 برسی فرودگاه برای پرواز ساعت 6:00. بدون دغدغه... بدون عجله و یکبار برای تمام عمرت تا ثانیه آخر ندوی و جونت به لبت نرسه. شیک و مرتب و خارجی.

اما البته این سوسول بازیها به لوبیا نیومده. بخت لوبیا رو که می‌بافتن بدو بدو لحظه آخر بافتن. این واقعیت در روز حادثه برای لوبیا برای چندمین بار اثبات شد.

ساعت 12:00 با افتخار و سرفرازی از اینکه بلیطمون رو از قبل خریدیم و برنامه ریزی کردیم و ما خیلی کارمون درسته، تشریف بردیم ترمینال. می‌فرمایند که اتوبوس ‍پره، جا نداره! می‌فرماییم که ما بلیط خریدیم. می فرمایند که به من چه، از من که نخریدید. می‌فرماییم که از سایتتون خریدیم. می فرمایند که برو به سایتمون بگو. اتوبوس بار بهش خورده 12 نفر! حالا دیگه جا نداره! می‌فرماییم که آخه مگه می‌شه؟ می‌فرمایند که حالا که شده! می‌فرماییم که حالا چی کار کنیم؟ می فرمایند که یا با بعدی که ساعت 5:00 راه می افته برید یا پولتون رو پس بگیرید. تو دلمون می فرماییم که ولش کن این بابا رو. محاله ممکنه. اینجا امریکاست. زنگ می زنیم امور مشتریان حقشون رو می ذاریم کف دستشون. اون خانوم زبون نفهمه گوشی رو بر می‌داره می‌گه: لینگ لینگ دیلینگ لینگ... مشتری گرامی... تماس شما برای ما خیلی مهم هست... الان همه کارمندهامون مشغولند ... در اولین فرصت بهتون جواب می دیم.... لینگ لینگ دیلینگ لینگ....

ساعت داره می‌شه 12:30 و هنوز هر 2 دقیقه یکبار این خانم زبون نفهم هی میاد همین رو قرقره می‌کنه می‌ره... تو این فاصله میزبان عزیزمون چک کرده و دیده یک خط قطار/اتوبوس دیگه هست تو یک شهر دیگه در فاصله 25 دقیقه‌ای تابعه مذکور که 1:30 حرکت می‌کنه و میزبانمون حاضره تا اونجا برسوندمون. حساب می‌کنیم که با اون بریم 4:30 می‌رسیم فرودگاه و عالیه. به امید اینکه اون جا داشته باشه ساعت 12:40 در حالیکه هنوز اتوبوس نیومده و هنوز این خانومه پشت خط داره دیلینگ دیلینگ می‌کنه پولمون رو از این یکی پس می‌گیریم و می‌دویم تا به شهر بعدی برسیم. تو این فاصله بالاخره امور مشتریان جواب داده و اونهم همون حرفها رو می‌زنه! می‌فرمایند این اتوبوس هر کی اول سوار شه هست و بلیط آنلاین هیچ چیز رو گارانتی نمی کنه!!! در حالی که از عصبانیت داریم می‌ترکیم می‌فرماییم که خاک بر سرتان کنند با این وبسایت و آن اتوبوس و این مشتری مداری و آن برنامه ریزیتون و اندیشه کنان غرق این پنداریم که صد رحمت به ایران خودمون.

شهر جدید اوضاع بهتره. بلیط می خریم و اتوبوس سر ساعت میاد و با هزار امید و آرزو راهی می‌شیم و هی شکر ایزد منان رو به جا میاریم که چه خوب شد اقلا اون یکی رو به اندازه کافی زود گرفته بودیم که وقت برای این تغییر برنامه بود و چه خوب که این یکی هست و چه خوب که جا داره و غیره. اگر 10 درصد گمان کردید که خوب بازهم خیلی اوضاع بد نیست و بازهم یک ساعت و نیم زودتر از پرواز می‌رسیم و همه چی شیرینه می‌تونم در اینجا ارجاعتون بدم به همون بختی که با دستپاچگی بافته شده بود.

در حالی که با قلبی آرام و دلی مطمین داریم قر و قر به سمت جازغول آباد حرکت می‌کنیم در دورترین مکان از هر آبادی در وسط اتوبان 6 بانده ناگهان بوق‌بوق اتوبوس بلند شده و دود مهیبی از بخش تحتانی اتوبوس بلند می شود. هی ددم واااایییی!

حالا هی جناب راننده بدون کوچکترین توضیحی دارن با ماشین ور می‌رند و هی تلفن می‌زنند به تعمیرکارشون. بعد بالاخره میان و می‌گن گفتیم یه اتوبوس دیگه بیاد برسوندتون و تا نیم ساعت دیگه می رسه. حالا ولی نیم ساعت شده 45 دقیقه و راننده دوباره تلفن زده و اون یکی اتوبوس گفته "نه، من دو ساعت دیگه هم نمی‌رسم"! ای امان از این ملت خونسرد. نه یکیشون عصبی بود، نه حرص می‌خورد، نه نگران بود، نه حتی اون لبخند ابلهانه یک لحظه از لبهاشون کنار می‌رفت. بال‌بال زنان خودم رو رسوندم به آقای راننده که آقاجون اتوبوس رو ولش کن. می‌شه واسه ما یک تاکسی بگیری؟ یک نیم ساعتی هم کشید تا یک تاکسی ون بیاد و ما رو آژیر کشون ببره فرودگاه. البته با این شرط که اول مسافرهای دیگه رو برسونه ایستگاه قطار. دیگه تقریبا از رسیدن به هواپیما ناامید بودیم و داشتیم فکر می‌کردیم که پرواز بعدی احتمالا روز بعد هست و ما حالا شب رو چی کار کنیم و پولش رو از کی بگیریم و غیره که ساعت 20 دقیقه به 6 رسیدیم فرودگاه و دبدو.

رفتیم دم باجه "این ایر لاین" که آی خانم بدو که ما جا موندیم. حالا خانومه هی می‌گرده اسمهامون نیست. بعد کلی کارت شناسایی چک کردن و اینا می‌پرسه "راستی پروازتون به کجاست؟" می‌فرماییم "لوبیا سرا". می‌فرمایند که ای دل غافل و بدوین که پروازتون با "اون ایرلاین" هست. می‌دویم دم "اون ایرلاین". باید از دستگاه کارت پرواز بگیریم. دستگاه می‌گه دیر رسیدین. می‌دوییم بریم به خانم پشت باجه التماس کنیم که بذاره بریم. یک عدد از این انسانهای آرامش‌دار دیازپام تمام جلومونه و حالا هی قر می‌ده. دیگه البته عجله هم نداشتیم. چون کاملا روشن بود که باید از خانم پشت باجه راجع‌به پرواز بعدی بپرسیم. خلاصه نوبتمون شد و خانم پشت باجه فرمودند:"سورپرایز! اگر چمدون نمی‌خواهید بدید تو بار، می‌تونید از اون دستگاه‌های اون پشت کارت پرواز بگیرید." اگر فکر کردید که بالاخره موفق شدیم و به پرواز رسیدیم که خب اشتباه کردید؛ چون هنوز یک مرحله دیگه هم مونده تا کلکسیون لوبیایی تکمیل بشه.

تشریف بردیم دم دستگاههای اون پشت هر کی دم یکی از دستگاهها رفته و داریم همزمان کارتهامون رو می‌گیریم. یا بهتر بگم بقیه کارتهاشون رو می‌گیرند و لوبیا سعی می‌کنه کارتش رو بگیره! ‌ای لعنت به این فامیلی لوبیایی. آخه این پدر بزرگ من یکبار با خودش فکر نکرد آخه "لوبیازاده چشم بلبلی اصل" هم شد فامیلی؟ خلاصه که همه کارشون تموم شده ایستادن بالا سر لوبیا که زود باش و چی‌کار می‌کنی و اینا که بالاخره دستگاه کودن اسم پر طمطراق لوبیایی رو تشخیص داده بالاخره؛ ولی می‌گه "نچ! کارتت رو نمی‌دم. دیر شده." دوباره دویدم پیش خانومه که "آی خانوم جان! این دستگاهت با من سر لجه! می‌خواد من رو از دوستهام جدا کنه. دستم به دامنت. الهی از زندگیت خیر ببینی. الهی بری کربلا. الهی بختت باز شه به حق پنش تن...". خلاصه خانومه زنگ زد به نمی‌دونم کجا و اونم گفت:" بدو! فقط بدو!"

البته هنوز باید از اشعه ایکس رد می‌شدیم و دیگه نمی‌گم براتون که اونجا هم اون افسره کلی گیر داد و معطلم کرد. چون دیگه اینجا وب‌لاگه و رمان که نمی‌نویسم که!

۱۳۸۹ آبان ۱۹, چهارشنبه

به مناسبت تعطیلی دانشکده های علوم پزشکی تهران و شهید بهشتی:

نظر به تلاش بی شائبه مسوولین محترم جهت ریشه کن کردن هر نوع علم و دانش و از آن مهمتر دانشگاهی از سطح کشور و البته جایگزین کردن حوزه و همچنین با توجه به اهتمام قابل تقدیر این عزیزان در تعمیم این مهم به علوم پزشکی، پایگاههای زیرجهت رفاه حال هموطنان گرامی در صورت مواجهه با هرنوع بیماری و مشکل معرفی می شود:


کاملاً مرتب
به هموطنان گرامی توصیه می شود که دعای زیر را در جعبه کمکهای اولیه در منزل نگهداری کنند تا در موارد اورژانس و قبل از رسیاندن بیمار به متخصص استفاده نمایند:علاقمندان می توانند از خودآموز گنج رایگان جهت یادگیری کمکهای اولیه و درمان بیماریهای ساده استفاده کنند.

۱۳۸۹ مهر ۹, جمعه

اندر باب "قدر زر" و ذایقه مک دونالدی یا "تربیت نا اهل را چون گردکان بر گنبد است":

لوبیا را دوستی و همدلی بود بس آمریکایی و خارجکی که چون چندی بر خوان لوبیایی نشسته بود، از برنج زعفرانی نصیبها برده بود و از خواص زعفران روایتها شنیده بود و از نرخ طلایش مطلع همی بود. هرکجا نشست از غذای ایرانی و برنج زعفرانی داستانها سرداد تا که آن سوم رفیق به بلاد ایران مشرف شد و وی را سوغات زعفران بیاورد. باری، دی لوبیا درِفیس بوک گشوده و پست شادان رفیق شفیق آمریکایی همی دید که برنج کاری و زعفران پخته و بسی مشعوف است! ناظران لوبیا را می دیدند صیحه کشان و خاک بر سر ریزان که همی فریاد برمیاوردی که ای "کوفت و کاری" و برای آن سوم رفیق مغبون همی‌ دل سوزاندی.

پ.ن.
نگارش این سطور را سبب همانا ندای مولانا نق نق الواعظین، که عمرش دراز باد، بودی که اندر میانۀ سیر و سلوک لوبیایی در عالم وب از کتاب مستطاب نصایح الوحوش پندها همی آورده به هدایت خلق.

پ.ن.2.
استمداد از دوستان.
کسی می‌دونه که چطور می‌شه کامنت دونی خود بلاگر رو برگردوند؟ ممنون می‌شم اگر بتونید راهنماییم کنید. ایمیلم هست:
cheshmbolboli@gmail.com
دستتون درد نکنه مادر. ایشالله عروسیتون!

۱۳۸۹ تیر ۱۹, شنبه

منشور عفاف لوبیایی برای برادران:

به‌به!‌می‌بینم که اساتید محترم بعد از توفیقات پیاپیشون در ارتقاء حجاب بانوان در جامعه به صرافت افتادن که همین طرح رو برای آقایون پیاده کنند. اینجانب لوبیا لوبیازاده چشم بلبلی اصل حمایت همه جانبه خود را از این طرح اعلام می‌کنم.
اولا که تبریک می‌گم خدمت علما که بالاخره بعد از شونصد و سی سال قبول کردند که همونقدر که زنها برای مردها جذابیت دارند مردها هم برای زنهاممکن است نعوذ‌بالله جذابیت داشته باشند. اما پدر جان. همون روز اول از خودمون می‌پرسیدین عرض می کردیم خدمتتون. شما کلا عادت دارین از جانب خودتون تصمیم بگیرید که زنها چی دوست دارند و چی ندارند؟
حالا هم می‌بینم که از همین اول باز رفتین بیراهه. چی؟؟؟ مردها آستین بلند بپوشن چون پوست آرنج شبیه چیه؟ هان؟ اخوی، عالم، استاد، بلندگوی خداوند در زمین، اون روش تحریک شدن با دیدن فلان چی‌چی فقط مخصوص خودتونه که کلا هیچ چی از زیبایی و لذت از زیبایی حالیتون نیست و کلا به جز اونجا هیچ فکری تو دنیا ندارین. واقعاً‌زشت‌تر از آرنج چیز دیگه‌ای سراغ ندارین باهاش تحریک شین؟
هاهاها!‌مدل موی مردانه تصویب کردین؟ بابا کارشناس. استاد. خسته نباشید جداً. ولی از چندتا از همون دخترهای دور و برتون سوال می‌کردین می‌دیدین از قضا تو این دوره آخر زمونی کچلی هم کلی طرفدار داره.
حالا چون لوبیا می‌بینه که نیتتون خیره و فقط راهش رو بلد نیستین با خودش گفت بیاد اینجا براتون توضیح بده که چه چیزهایی از مردها برای زنها جلب توجه می‌کنه که شما هم انقدر فسفر نسوزونید. بی‌خود هم این مردهای عزیز و مامورهای خودتونن را تو زحمت نندازین. کسی چه می‌دونه شاید حجب و حیای اسلامیتون اجازه نمی‌ده خودتون مستقیماً‌ از خانومها نظر سنجی کنید گفتم کمک کرده باشم.

خوب اولاً‌ جهت مقدمه اینو داشته باشید که متاسفانه هالیوود خیلی رو تیپ و قیافه آقایون مانور نمی‌ده. در نتیجه علیرغم آقایون که دقیقاً‌ براشون مصداقهای زیبایی بصورت قد بلند، کمر باریک، موی طلایی، چشم آبی، پوست سفید و سینه بزرگ و لب قلوه‌ای تعریف شده‌هست، خانومها خیلی در این زمینه تکلیفشون مشخص نیست. این می‌شه که سلیقه‌ها بد جور متفاوت می‌شه. هم لوبیا به دردسر میفته، هم شما هم خود آقایون! حالا لوبیا در حد توان یک تقسیم بندی می‌کنه و البته راهکارهاش رو برای مبارزه با هر نوع جذابیتی ارایه می‌ده. باشد که در زشتی غوطه بخوریم و دیگه مسوولین محترم احساس کمبودی خدای نکرده نکنند.

اول بریم سراغ همون مو که شما خودتون رفتین سراغش. (ایشالله آستین لباس منتفی شد دیگه؟). خوب ببین داداش. اون مدل موهایی که شما ممنوع کردی رو فقط یک بخش از خانومها هستند که خوششون میاد. باور کن یک بخش دیگه هستند که عقشون می‌شینه و حتی روی این مدلها اسمهای بد بد می‌ذارن. این گروه معتقدند که مرد باید مرد باشه. این زلف و کاکل مال بچه ننه‌هاست. از اون طرف یک عده هستند هنری! عاشق موی بلند برای مرد. از اونها که تا کمر میاد. خوب اونکه نمی‌ره کلا آرایشگاه که بخواد مدل انتخابی شما موهاش رو بزنه. حالا همه اینها رو ولش کن اون گروه که عاشق سرهای از ته تراشیده هستند رو چی کار می‌خواین بکنین؟ خداییش نمی‌خواین گشت ارشاد کچل ها راه بندازین که؟ هان؟ و اما راهکار. والله با عرض پوزش از آقایون محترم تو این دمای 44 درجه این روزها؛ ولی خوب برای خودتون خوبه. لوبیا هرجور فکر می‌کنه می‌بینه چاره‌اش فقط عمامه و دستار هست. حالا به‌نظرم باید چندتا مدل مختلفش رو بدیم طراحی کنند که آقایون راحت‌تر بتونند عفتشون رو حفظ کنند.

مسئله بعدی اندام هست. خوب بازهم دو گروه عمده وجود دارند. بعضی‌ها که عاشق مردهای عضلانی و همچین بادی‌بیلدینگ کار هستند و یک گروه دیگه که از این تیپ مردها چندششون می‌شه. بعله خبر دارم که یک‌سری هم لباس تنگ رو برای آقایون ممنوع کرده بودین. همینه که می گم بیراهه می‌رین دیگه برادر! چون اونچه تو هر دو گروه مشترکه مرد چهارشونه با سینه پهن هست. یعنی با‌عضله یا بی‌عضله همه زنها بغل جادار رو دوست دارند. چهارشونه بودن هم چه با لباس تنگ و چه با لباس گشاد هوار می‌زنه. اینه که باید یک فکر اساسی کرد راجع‌بهش. چی؟ چادر مردانه؟ نه! لوبیا کاملاً مخالفه. چهارشونه بودن از زیر چادر هم قشنگ مشخصه. اینجوری باید فقط نگران چهارشونه‌ها باشیم. اونجوری با چادر باید یک گشت ارشاد هم بذاریم که چک کنه ببینه کسی اپل نذاشته باشه زیر چادر! لوبیا نظرش به طراحی یک داربست هست که به بالای گردن وصل بشه و به شعاع معینی که بعداً‌انشالله به تصویب شورای عالی عفاف می‌رسه باز بشه و روش یک پارچه انداخته بشه که تا زیر سینه پایین بیاد. انشالله مشکل عضلانی بودن هم حل می‌شه. یک خوبی دیگر این طرح اینه که سیب‌آدم که دل بعضی ‌از خانومها رو می‌بره هم ‌پوشیده می‌شه.

آهان. یک چیز دیگه که الان لوبیا یادش اومد چاه زنخدان هست که بعضی از آقایون دارند و باهاش چه لوندیها که نمی‌کنند. لوبیا همینجا پیشنهاد می کنه اون داربست رو از روی چونه بگذارند. البته دم دستار رو هم می‌شه دور سر بست. بیا این هم دو جور مد مختلف.

ای بابا! یکعده دارند اینجا داد می زنند که بعضی‌ها از صورت استخونی خوششون میاد و بعضی‌ها لپ‌دار و سرخ و سفید. دارند می گن پوشیه رو هم بگو. در اینجا لوبیا اعلام می‌کنه که خیر عزیزم. شما دیگه چرا انقدر پرتی از ماجرا؟ این یک مورد رو استثنائاً حا‌ج‌آقا خودشون درست تشخیص دادند. هرچند گمان نکنم از هیچ خانمی پرسیده ‌باشند؛ ولی استثناً سلیقه‌شون با خانومها جور در اومده! الحمدلله خداوند خودش برای مردان حجاب صورت رو آفریده و در رابطه با دراز بودن و اینها هم خود آقایون ماشالله واردند. فقط لوبیا اینجا یک تذکری بده. به نظر میاد کارشناسان محترم در ایران با طالبان کمی اختلاف نظر دارند و همینکه ریش تراشیده نشه رو کافی می‌دونند. خواستم عرض کنم که همون نظر طالبان به حقیقت نزدیکتر هست. چون دیده شده که از قضا ته‌ریش هم می‌تونه کلی خاطرخواه داشته باشه. ببین با خانمها مشورت نمی‌کنید مجلس و وزارت‌خونه‌هاتون رو کردین قرطی‌خونه دیگه!

آقا مشکل بعدی دست هست. آرنج و ساعد نه‌ها! دست. اونجا که چندتا انگشت داره. اگر از خانومها می‌پرسیدین حتماً‌بهتون می‌گفتند که چقدر دستهای بزرگ و خوش‌تراش می‌تونه جلب توجه کنه. فلذا دستکش را بهتره برای آقایون الزامی کنید. ترجیحاً دستکش کلفت که فرم و مخصوصاً‌اندازه دست رو نشون نده. لوبیا اون ضد احتراقها رو توصیه می‌کنه.

خوب تا اینجا هرچند تا حدودی مشکل پوشش و حجاب آقایون حل شد، ولی متاسفانه هنوز مشکل عفاف به قوت خودش باقیه! الان عرض می‌کنم. والله از قدیم بزرگان گفتند که مردها با چشمشون عاشق می‌شن و زنها با گوششون. از قضا بد هم نگفتند. حالا نه که ظاهر مهم نباشه‌ها. آقایون بی‌جهت خوشحال نشن. رعایت حجاب الزامیست. ولی کیه که قدرت صدای قشنگ مردانه رو تو از دست رفتن دل و دین زنونه ندونه؟ خوب، در این مکان هست که لوبیا اون جغجغه هایی که گاهی تو این نمایش عروسکی‌ها مبارک می‌ذاره رو توصیه می‌کنه. بعله، البته انگشت تو دهن کردن هم مفیده ولی این جغجغه‌ها بهتره. چون صدای خوب یک ‌بخش قضیه است و حرفهای قشنگ قشنگ بخش دیگش. این جغجغه‌ها کلا حرفها رو هم نامفهوم می‌کنه و اینجوری فتنه از ریشه خشک می‌شه.

از آنجا که حرفهای قشنگ قشنگ رو می‌شه رو کاغذ هم آورد و ازقضا از قدیم‌الایام نامه‌های عاشقانه یکی از راههای اقدام به مفسده بوده، جلوگیری از سوادآموزی هم به شدت توصیه می‌شه. حقیقتش این یکی از کارهای بسیار خوب هست که علاوه بر کمک به حل مشکل عفاف خیلی از مشکلات دیگه مملکت رو هم حل می‌کنه. یکیش همین معضل فیلترینگ وبلاگها. خوب اگر آقایون سواد نداشته‌ باشند دیگه وبلاگی هم در کار نیست و کلی از مشکلات جامعه حل می‌شه. دانشجویی هم در کار نیست که هی بیاد شعار بده و اعتصاب کنه و هی بهتون گیر بده. خودتون هم مجبور نیستین واسه عقب نموندن از متوسط جامعه برین مدرک جعل کنید که بعد آبروتون هم بره. درست فکر کنید کلی مزایای دیگه هم داره. حالا از لوبیا گفتن.

خوب الان الحمدلله همه سوراخها رو بستیم. فقط مونده یک نظریه ارزشمند دیگه که در تضاد با نظریه عاشق شدن از گوش هست که بزرگان اولی گفته بودند. ظاهراً اون مخصوص بزرگان رمانتیک بوده. ولی بزرگان واقع‌گرایی هم بودند که فرمودند از قضا بخشی از زنان عقلشون به چشمشون هست. به‌این معنی که بی. ام. و مشکی و ویلای شمال و خونه تو دبی و از این قبیل که بیاد وسط دیگه تمام فاکتورهای دیگه بی‌اثر می‌‌شه و هر ÷×^٪()ة@# هم که باشه مقبول می‌افته! که البته خود مسوولین محترم این روش رو خوب بلدند و به‌همین دلیل نمی‌شه اینا رو به‌کلی ممنوع کرد. در اینجا توصیه لوبیا کارت آقازادگی به عنوان مجوز برای استفاده از چنین ابزاری هست البته.

خوب اینها نظرات لوبیایی بودند البته به نمایندگی از همه زنهای عالم. امیدوارم که در مباحث علمی علما در باب عفاف مفید فایده باشه.

-------------------------------
‌ پ.ن. همین الان یکی از کارشناسان محترم با لوبیا تماس گرفتند فرمودند " حجب و حیا کدومه؟ چه معنی داره اصلاً‌از زن بپرسی چی‌چی دوست داره و چی‌چی نه. مگه نمی‌دونی نظر زن حساب نیست؟ مگه نمی‌دونی نباید باهاشون مشورت کرد؟ مگه نمی‌دونی باید هرچی گفت برعکسش رو بکنید؟ هان؟ بیام ارشادت کنم؟"

۱۳۸۹ تیر ۱۸, جمعه

باغبانی لوبیایی:

این‌هم یک عکس برای پست قبلی که نگید لوبیا فقط ادعا می‌کنه!‌

۱۳۸۹ خرداد ۳۱, دوشنبه

لوبیا محوری:

اگر فکر می‌کنید برای اینکه کار مهمی کرده باشید حتماً‌ باید مثلاً هسته اتم بشکافید یا یک قطعه بنویسید که پوز موتزارت رو باهاش بزنید یا یک نقاشی بکنید که فرقش با واقعیت معلوم نباشه یا یک کتاب 72 جلدی بنویسین که تو عصر اینترنت به چاپ 180 ام برسه یا مثلاً سرتون رو تو دهن شیر کنید لوبیا واقعاً‌ براتون متاسفه. لوبیا شما رو دوست داره... لوبیا خیرتون رو می‌خواد ... ولی می‌بینه که شما متاسفانه گول تبلیغات این غربی‌ها رو خوردید. این کارها واقعاً‌کاری ندارند که اینا بی‌خود شلوغش می‌کنند. این کارا رو هر بچه 5 ساله‌ای هم می‌تونه بکنه. حالا اگر بعضی‌ها دانشش رو ندارند و خیلی به‌نظرشون این کارها کارهای خارق‌العاده‌ای میاد، خوب بیان از ما کمک بگیرن. اینکه انقدر سر و صدا و تبلیغ نداره. کلا ما با این چیزها بحثی نداریم. این مشکلات رو ما سالهاست که به لطف الهی پشت‌سر گذاشتیم و امروز بر قله های رفیع "خفنیت"* ایستادیم.

از اون طرف این غربیها نه که دیدند این کارها ازشون بر نمیاد، یعنی اصلاً عرضه‌شو ندارن، تازگیها شروع کردند که نه! کار مهم به بزرگی و عجیبی و سختی نیست. کار مهم می‌تونه کوچک باشه ولی سازنده باشه. مثلاً‌ به یک نفر محبت کنی، یک کتاب جدید بخونی، یک غذای خوب بپزی، بادکنک یک بچه‌ای رو براش باد کنی و از همین کارای پیش پا افتاده. بابا جان. اینا که آخه اهمیتی نداره. اصلاً‌ملتهای دنیا واسه این کارها تره هم خورد نمی‌کنند. حالا یک سری کسانی که فکر می‌کنند خبری هستند و توهم برشون داشته که کاره‌ای هستند و هیچ کاری هم از دستشون بر نمیاد، هی می‌خوان به ملتها القا کنند که دارند کار سازنده می کنند. اصلاً کی گفته سازندگی به این چیزاست؟ اصلاً‌کی گفته کار باید سازنده باشه؟ اصلاً‌شما چی کاره‌اید که برای ملتها تعیین تکلیف می‌کنید که بگید چی درسته و چی غلطه؟ مردم سلایق خودشون رو دارند. مردم ارزشهای خودشون رو دارند. ملتهای دنیا امروزه به مفید بودن فکر نمی‌کنه. اصلاً‌تعریفش از مفید بودن با شما متفاوته.

اصلاً‌بذارید لوبیا یک مثال براتون بزنه. یک عمری تو گوشمون خوندند که گیاه بکارید و پرورش گیاه خوبه و به محیط زیست کمک می‌کنه و تو خونه گلدون داشته باشید فضای خونه رو تلطیف می‌کنه و یک مشت از این حرفها. هی هم روش تبلیغات کردند و این لابی‌هاشون سرمایه‌گذاری کردند و چی و چی که این گلدون داشتن رو به عنوان ارزش برای مردم جا بندازند. چیزی که اصلاً‌ ارزش نیست. حالا نه که فکر کنید مثلاً کار سختی هم می‌کنندها. خودشون یکجایی زندگی می‌کنند شبیه مثلاً همین رشت خودمون که کلی مرطوبه و خاکش خودبخود حاصل‌خیزه و نیم‌ساعت بشینی زیرت سبزه سبز می‌شه و خدا دادی همه جا گلدون در میاد و نه آب دادن می‌خواد و نه مراقبت و نه هیچی. بعد دیدن خوب اینکه برا ما خرجی نداره و زحمتی نداره. اما چون بلدن چجوری تبلیغ کنند و چجوری سر ملتهای دنیا رو کلاه بذارن یکجوری نشون دادن اوضاع رو که انگار هنر اینها بوده. یک مشت کشورهای بدبخت هم که آب و هواشون کویریه و خشکه و اصلاً‌ گیاه توش رشد نمی‌کنه گول این حرفها رو خوردند و سالانه میلیاردها دلار خرج آب و کود و بذر و گلدون و آب‌پاش و از این چیزها می‌کنند. غافل از اینکه این فقط به جیب این لابیهای صهیونیستی و سرمایه‌داری می‌ره و اینها تمامش اصلاً نقشه همین از خدا بی خبرهاست برای چپاول ملتها و برای تحقیر ملتها. که آخر هم بهشون اینطور القا کنند که شما تواناییش رو ندارید و ابرقدرت بودن خودشون رو تثبیت کنند.

اما ای مردم. لوبیا به شما می‌گه گول اینها رو نخورید. لوبیا اصلاً‌ این حرفها رو قبول نداره. لوبیا از همینجا به همه دنیا اعلام می‌کنه، ای مردم دنیا، تو این لوبیاسرا، که توش سالی 18 ماه بارون میاد، تو این لوبیا سرا که صبح به صبح که صورتت رو می‌شوری باید خزه‌ها رم از پشت گوشت بکنی، تو این لوبیا سرا اگر گلدون سبز کنی هنری نکردی. اگر اینها راست می‌گویند... اگر جراتش رو دارند ... اگر تواناییش رو دارند... بیایند... مثل لوبیا ... شمعدانیهای دوستشون رو که می‌خواد بره سفر بگیرند ... تو نور بگذارندش ... هر روز بهش آب بدند ... و با این وجود در کمتر از یک هفته خشکش کنند. اگر این کار رو کردند اونوقت اون هنره. ما حاضریم همه جور امکانات هم در اختیارشون بذاریم. ببینم اصلاً تواناییش رو دارند یا نه.



*مصدر جعلی فعل جعلی خفن بودن

-----
پ.ن. این سخنرانی صرفاً مصرف وبلاگی دارد. وگرنه در دنیای غیر مجازی که لوبیا هم عضویتش رو امضا کرده و اعلام کرده که ارزشهایش را پذیرفته و به آنها متعهد است وقتی این دوست بیاید و گلدانش را بخواهد پس بگیرد یا باید لوبیا از اصل منکر وجود گلدان شود یا اینکه سرش را بالا بگیرد و توی چشمهای دوستش نگاه کند و بگوید اینهم از گلدانت. صحیح و سالم و حتی بهتر از روز اول و اصلاً‌ بهتر از همه شمعدانیهای دنیا.