روزهای بی هدفی ...

در حال برگشتم !!!! به عبارتی هنوز کامل برنگشتم ولی شاید احتمالا قصد کردم که برگردم... به قصد قربت!!!


گفتنی زیاده ولی نوشتنی ......   نمی دونم والا


جدیدترین خبر اینه که کارمو عوض کردم. بهد بگو کجا اومدم؟؟!!!! یه جایی که ورشکسته شده و همه بچه هاشم دارن میرن!!! من نمی دونم اومدم اینجا چی کار؟!!!


بی جی هم همونطوریه .  البته یه خبر خوبی بهمون دادن که وضعیت کارش ok میشه شنبه دیگه...


و زندگی........... فک کنم در جریانه. دیشب با بی جی صحبتیدم ، رضایتبخش نبود. دلیلی برای هیچی نمی بینم و هدفی رو هم دنبال نمی کنم. دوس ندارم اینطوری باشم علی الخصوص وقتی دور و بریام و زندگیاشونو می بینم... می خوام یه هدف واسه خودم تعریف کنم. بهر حال برای این زندگی باید یه انگیزه ای داشت دیگه... اینطوری که نمی شه

دوس ندارم پای لنگِ زندگی باشم


البته با بی جی که می حرفیدم و ازش هدف و خواسته و ایناشو پرسیدم، چیزی که مشترک باشه نگفت. حس کردم هدفهاش چیزاییه که دوس داره خودش بهشون برسونه ولی چیزی نیست که من توش سهم داشته باشم... شخصی نبودن ولی چیزی هم نبودن که مثلا یه قسمتیش ماله من باشه... نمی دونم . حالا فعلا باید فک کنم .

از حرفایی که زد ناراحت نیستم، فقط دنباله این بودم که وسط حرفاش  واسه خودم یه هدف جور کنم که نشد :|


حالا دوباره میام مینویسم... شاید با نوشتن یه چیزایی پیدا کنم...







نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد