۸۱- چه عجب از اینورا

بعد از مدتها دارم دوباره اینجا می نویسم.... بماند که چند بار فک کردم حذفش کنم سنگین ترم. حالا شایدم حذفیدمش



این روزا یه جوریه... اوضاع رو می گم... دیگه اون آدم همیشه نیستم... از بسکه هی به خودم گفتم ولش کن درست می شه خسته شدم... نمی دونم هم چرا درست نمی شه


از بس که به مسایل فک نکردم و گفتم بعدا؛ فراموشی گرفتم


بی جی وضعیت درست و حسابی ای نداره... و من موندم که چطوری می تونه این همه وقت اینجوری علاف بچرخه... نیس اوضاعش از اونی هم که بود بدتر شده...  اصلا حرف نمی گوشه... ماما هم همینطور


اینقد خسته ام که حاضرم بخوابم و دیگه پا نشم...............


ناگفته نماند که توی این مدت اتفاقای خوب هم کم نبوده مثل یونی و ... ولی اونجور که باید خوشحالم نکرده

می شه دیگه پا نشم...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد