۸۰- پرت و پلا

من نمی دونم اون خانمه که میاد تو اخبار از وضعیت آب و هوا و شرایط جوی می گه  اون مانتو های به اون بلندی رو از کجا پیدا می کنه آیا؟!! حالا از رنگش بگذریم ... خداییش روش می شه اون می پوشه؟!! خوب یهو چادر سر می کرد   سنگین تر بودکه!!!!


خدا بخیر بگذرونه بهد از مارمضونو (!!!) باید تا ۴ بمونیم سر کار -گریه شدید در حد زجه موره !!! - نه که خیلی کار هست انجام بدیم... از اون لحاظ می گم ... خسته می شیم اخه


این روزا اعصاب روان درست حسابی ندارم... با اینکه ۳-۴ هفته است ساعت ۲ می رم خونه ولی دست و دلم به کار نمی ره ... ساعتم باطریش تموم شده ۳ هفته اس... هنوز نرفتم باطری بندازم بهش... ساعت مهمونیمو دست می کنم - پولداریه دیگه ... ساعت فلان دست می کنیم سر کار بهدم که هی شلنگ تخته میندازیم و هی هم نمی دونم چرا در و دیوار و میز صندلیا میان می خورن به دست من!!!! اه اه اه ... اگه شانس داشتمممممممم ساعتم باطریش تموم نمی شد !!!


اوضاع همسر زندگی اصلا خوب نیست... هنوز کارش درست نشده اما اتفاقای زیاد دیگه ای افتاده... ماشین و اینا


دیگه نمی دونم باید دست به دامن کدوم یکی از خدایان بشم که یه دری به یه تخته ای بخوره و گره از کار ما هم باز بشه


تازه اون کلاهبردارا رو هم که همسرزندگی حکم جلبشونو گرفته بود اینقد جا عوض کردن و هی از اینور به اونور که فک کنم بیخیالشون بشه.


تازه از همه بدتر اینه که تازگیها حس می کنم همسرزندگی به بچه هم علاقمند شده

یه چن دفه ای هم بهم گفته خوب یه پسر واسم بیار که منم فلان کار و بکنم یا مثلا ببین این چه قشنگه  یه پسر واسم بیار که واسش بخرم اینو !!!!


خلاصه بازاره شامیه واسه خودش این زندگیه که در حاله گذره فعلا...............