64- لبخند لطفا

1- امروز دوباره وقت مشاوره دارم - لبخند لطفا -  

بعدشم دکتر پوست. - واقعا این حساسیتهای پوستی چیزای مزخرفین-  

و خدایا شکرت که از وجود هیچ نوع حساسیتس در وجودم کم نذاشتی!!! از حساسیت های شامه ای مثل درک بوی هرچیزی از فاصله ۱۰۰ متری و حساسیت های روانشناختی مثل درک تمام انژی های دور و بر، از انرژی مثبت و منفی گرفته تا انرژی های دزدی و قتل و ترس و ... و حساسیتهاس تلفنی تا حساسیتهای بهاره و پاییزه و حساسیتهای پوستی و مویی و از همه برتر چشایی که که به محض استشمام بوی مثلا دارچین ٬‌مزه اش رو حس می کنم و دیگه نمی تونه بخورمشون و دیگه جونم براتون بگه حتی حساسیتهای خورشیدی (که هرجا که اون باشه من نباید باشم وگرنه کلی دوباره باید پول دوا درمون بدم و...) و از همه مهمترشون حساسیتهای مردم آزاری علی الخصوص همسرزندگی آزاری که به شدت تو وجودم جریان داره. تو تک تک سلولهام!!!! - :D -   

 

 2- دیشب از فرط خستگی تا سرمو گذاشتم رو بالش رفتم اون دنیا. متوجه اومدن همسرزندگی هم نشدم ولی گویا یه ۲۰ دیقه ای بعد از اینکه همسرزندگی اومد ٬ من خواب دیدم یا نمی دونم چی ٬ که با ترس از خواب پریدم و شروع کردم به جیغ کشیدن  حالا جیغ بکش کی نکش!!! همسرزندگی هم از ترس جیغ و دادهای من بلند شده و نشسته و من و بغلیده و هی داره صدام می کنه و میگه که چیزی نیس نترس  من اینجام چشماتو باز کن  هیچی نیس!!! ... و خلاصه بعد از یه ۳- ۴ دیقه وحشی بازی که چشمامو باز کردم و دیدم که هیچی نیست و گویا خواب دیدم و اینا و بعد از خوردن یه کم اب تو بغله مسرزندگی در حالیکه هم گریه می کردم و هم بخاطر مسخره بازیای همسرزندگی در مورد کارایی که کردم ٬ خوابم برد.  

البته  قبلش همسرزندگی بلند شده بود و رفته بود برق راهرو رو روشن کرده بود که اگه پا شدم دوباره نترسم !!!   یهنی ایا واقها از تاریکی ترسیده بودم من آیا؟  یهنی امکان داره من از تاریکی ترسیده باشم به عبارتی آیا؟ 

 

 

3- حکم دادگاه اومده. قاضی اعسار اون مردک بیشعور ِ بی همه چیز ِ مال مردم خور و به حق دونسته و گفته بر اساس شهادت شهود و وضعیت ظاهری طرف چیزی نداره!!!!  

اخه احمق اگه می تونی برو اون شهودی رو که اون نام برده پیدا کن بعدشم اخه تو قاضی این مملکت اینقد عوضی و احمق و خنگ و کودن و نفهمی که از روی وضعیت ظاری و طرز لباس پوشیدن تو دادگاهش واسه اش حکم می دی؟؟؟!!! خوب اگه راس مس گی می رفتی خونه زندگیشو می دیدی! یا از درامد واقعیش پرس و جو می کردی!‌ یا حداقل به عقل نداشته ات یه اپسیلون می فشاریدی می فهمیدی که اگه میگه پس اون پولایی که از همسرزندگی گرفته و خریدهایی که انجام داده و فاکتورها و غیره غیره رو چی کار کرده ؟  

 از پریشب که حکم و اوردن دمه خونه همسری دوباره یه کم بهم ریخته.  

بهر حال هر کسی با هر اعتقادی هم که داره تا اونجاییکه می دونم باور داره که بهر حال یا تو همین دنیا یا تو یه دنیای دیگه باید جواب کارایی رو که کرده بده.  من نمی دونم اینا تو اون دنیا یا این دنیا فرقی نمی کنه، چه جوری می خوان جواب پس بدن؟ چه اونی که این طوری با قضاوتای احمقانه و کورکورانه اش زندگی ادما رو نتاثر می کنه ، چه اونی که راس راس راه می ره و حق ادمای دیگه رو می خوره و بعد با پررویی میگه ندارم و من نخوردم و نمی خوام بهت بدهکار باشم ولی من این کار و نکردم!!!!!  

 

خدایا اگه هستی و می شنوی و می بینی و حوصله اشو داری، بد نیس یه تکونی به خودت بدی! اینجوری پیش بری ممکن کودتا بشه ! خیلی ها از دستت شاکین!!!!!  گفته باشم!‌من خیرتو می خوام!!!

فک کنم ساعت کارتو کم کردی و از اونجایی که دس تنهام هستی ، نمی رسی به همه امور رسیدگی کنی، اره*؟  

خلاصه اگه کمک خواستی می تونی رو من حساب کنی!  

من همیشه واسه کمک کردن به دیگران حاضرم !!

 

 * راستی ها... ما یه "بله: داریم یه "آره: و یه "آری" ولی فقط یه "نه" داریم و یه "خیر" . چرا  "خیری" نداریم؟!!! 

دوستم می گفت : چرا می گیم bye bye ولی نمی گیم : hi hi ؟؟؟

 

۶۳- نبوغ

۱- پریروز تو تاکسی نشسته بودم که وسط راه یه دختره سوارید و نتیجتا من وسط نشستم و اون دم در. هوا ابری بود و خنک ولی توی ماشین خیلی گرم بود و منم شیشه رو حدودا ۷-۸ سانت اورده بودم پایین. تا دختره نشست شیشه رو داد بالا و موبایلشو در اورد و به یکی زنگید و شروع کرد به داد و بیداد که چرا زودتر نزنگیدی و نمی دونم می مردی اگه دو دیقه زودتر به من می زنگیدی که من نیام تو سرما اینهمه وای نستم (!!!! ) و نمی دونم اون چی گفت که یهویی گفت : نخیر نمی دونم تو چی چی هستی که یه زنگ به من نزدی و من الان مجبورم برم تو این سرما وایستم منتظره تو(!!) حالا خوبه سرما بخورم(؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!)  

 و من در نهایت تعجب و گرمازدگی توی ماشین نمی دونستم اون موقع باید چه غلطی بکنم  

 

 

۲- نشسته بودیم با همسرزندگی اون مسابقه رو می تماشاییدیم که اون سوال مسخره هندهلند و بلد نبودم و سوختم. سوال بعدی رو که اومد بپرسه زودی پریدم کنار همسرزندگی نشستم و در گوشش یواش گفتم ببین من دیگه سوختم نمی تونم مسابقه رو ادامه بدم ٬ جوابا رو بهت می گم شما عوض من ادامه بده خوب؟ !!!‌ (:D) 

همسرزندگی:‌ 

من:   

 

 

بقیه اشو بعدا می نویسم دو باره الام حوصله ندارم

 

 

62- عروسی

همین الان یک sms از همسرزندگی واسم اومد به منظور تبریک 5امین سالگرد ازدواجمون و اینکه کادو هم یه مسافرت دریایی به ش تو اذره .... 

نمی دونم چرا با اینکه این همه اذیتش می کنم بعضی وقتا یه کارایی می کنه که می مونم چه جوری جبرانش کنم.  

خوب چون مامانش اینا دوباره نیستن و اینا و منم زیاد حال و حوصله ندارم از مهمونی و این ور اون ور خبری نیس. منم البته اینجوری می دوستم . دوتایی   

 

2- و اما عروسی...........  اونم عروسی دختر عمه .......  

دوشنبه رو که به هر وضعیتی بود اومدم سر کار و بعدش بدو بدو رفتم ارایشگاه که فقط براشینگ کنم و خلاص . کلی هم اصراو پافشاری که جلوشو درست براشینگ کن پشتش وایمیسته... ولی کو گوشه شنوا. نشون به اون نشون که ساعت 3 از ارایشگاه اومدم بیون و ساعت 4.5 که می خواستیم از خونه بریم جلوی موهام واسه خودشون تانگو می رقصیدن!!!!  

تا ساعت 6.5 هم تو راه بودیم و هی بهش فحشیدیم که کدوم احمق بیشعوری وسط هفته عروسی می گیره اونم به این وضع... خلاصه ساعت 3 عقد بود که خود عروس هم ساعت 6.15 رسید به مراسم عقد و خوشبختانه هیچ کدوم از اون مراسم مسخره سر عقد و نداشتن.  

بعدش بدو بدو برو هتل که چون داشتیم تو راه مسخره بازی در می اوردیم و حرف و اینا یه کم راه و اشتباه رفتیم و خوردیم به ترافیک و ساعت 8.5 اینا رسیدیم اونجا که البته عروس خودش هنوز نرسیده بود. !!!!  

بعدش هم که رسید بدو بدو تند تند با مهمونا سلام علیک کردن و رفتن یه دور رقصیدن و رفتن واسه شام  

بعدشم ما ها  رفتیم شامیدیم و بعدش اومدیم بیرون. همه می خواستن برن خونه عمه اینا که تا صبح بزن و برقص و اینا که من و همسرزندگی گفتیم دیگه بای بای ما رفتیم . و نسی هم اومد . ولی مامان وبابا رفتن که زن عمو اینا رو برسونن و وسایلشونو بردارن برشون گردونن.  

خلاصه عروسی خیلی مسخره ای بود و خداوند قسمت همه بکنه!!!!  

واسه پا تختی هم همین مسخره بازیها بود. یه سری خلعتی ها رو جا گذاشتن و یه سری نمی دونم چی چی و خلاصه بساطی بود و یه 2 ساعتی هم اونجا معطل بودیم. و اخرش هم نزدیک بود با مامان دعوام بشه که همینطوری نشسته بود و بلند نمی شد.  

  

گذشت.....  

خدا نصیب هیشکی نکنه  

مخصوصا اون مدلی لباس پوشیدن عروسو . خدا به دور.....  

راستی تا حالا هم ندیده بودم که وقتی خلعتی ها رو میارن میدن منتظر بشن اونام بازشون کنن و این حرفا...  

من که روز پاتختیم خلعتی ها رو چنان تند تند پخش کردم که اصلا فک نکنم کسی فهمید من همچین کاری هم کردم و ... اینا با رقص و بزن بکوب و دست افشان پا لنگان چه ها که نکردن.  

بعضی وقتام بده که ادم ......... ولش کن اصلا.