62- عروسی

همین الان یک sms از همسرزندگی واسم اومد به منظور تبریک 5امین سالگرد ازدواجمون و اینکه کادو هم یه مسافرت دریایی به ش تو اذره .... 

نمی دونم چرا با اینکه این همه اذیتش می کنم بعضی وقتا یه کارایی می کنه که می مونم چه جوری جبرانش کنم.  

خوب چون مامانش اینا دوباره نیستن و اینا و منم زیاد حال و حوصله ندارم از مهمونی و این ور اون ور خبری نیس. منم البته اینجوری می دوستم . دوتایی   

 

2- و اما عروسی...........  اونم عروسی دختر عمه .......  

دوشنبه رو که به هر وضعیتی بود اومدم سر کار و بعدش بدو بدو رفتم ارایشگاه که فقط براشینگ کنم و خلاص . کلی هم اصراو پافشاری که جلوشو درست براشینگ کن پشتش وایمیسته... ولی کو گوشه شنوا. نشون به اون نشون که ساعت 3 از ارایشگاه اومدم بیون و ساعت 4.5 که می خواستیم از خونه بریم جلوی موهام واسه خودشون تانگو می رقصیدن!!!!  

تا ساعت 6.5 هم تو راه بودیم و هی بهش فحشیدیم که کدوم احمق بیشعوری وسط هفته عروسی می گیره اونم به این وضع... خلاصه ساعت 3 عقد بود که خود عروس هم ساعت 6.15 رسید به مراسم عقد و خوشبختانه هیچ کدوم از اون مراسم مسخره سر عقد و نداشتن.  

بعدش بدو بدو برو هتل که چون داشتیم تو راه مسخره بازی در می اوردیم و حرف و اینا یه کم راه و اشتباه رفتیم و خوردیم به ترافیک و ساعت 8.5 اینا رسیدیم اونجا که البته عروس خودش هنوز نرسیده بود. !!!!  

بعدش هم که رسید بدو بدو تند تند با مهمونا سلام علیک کردن و رفتن یه دور رقصیدن و رفتن واسه شام  

بعدشم ما ها  رفتیم شامیدیم و بعدش اومدیم بیرون. همه می خواستن برن خونه عمه اینا که تا صبح بزن و برقص و اینا که من و همسرزندگی گفتیم دیگه بای بای ما رفتیم . و نسی هم اومد . ولی مامان وبابا رفتن که زن عمو اینا رو برسونن و وسایلشونو بردارن برشون گردونن.  

خلاصه عروسی خیلی مسخره ای بود و خداوند قسمت همه بکنه!!!!  

واسه پا تختی هم همین مسخره بازیها بود. یه سری خلعتی ها رو جا گذاشتن و یه سری نمی دونم چی چی و خلاصه بساطی بود و یه 2 ساعتی هم اونجا معطل بودیم. و اخرش هم نزدیک بود با مامان دعوام بشه که همینطوری نشسته بود و بلند نمی شد.  

  

گذشت.....  

خدا نصیب هیشکی نکنه  

مخصوصا اون مدلی لباس پوشیدن عروسو . خدا به دور.....  

راستی تا حالا هم ندیده بودم که وقتی خلعتی ها رو میارن میدن منتظر بشن اونام بازشون کنن و این حرفا...  

من که روز پاتختیم خلعتی ها رو چنان تند تند پخش کردم که اصلا فک نکنم کسی فهمید من همچین کاری هم کردم و ... اینا با رقص و بزن بکوب و دست افشان پا لنگان چه ها که نکردن.  

بعضی وقتام بده که ادم ......... ولش کن اصلا.  

 

 

 

 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
احسان جمعه 19 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 12:33 ب.ظ

مزدوجیت مبارک!

مرسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد