۳۲- خنگی تا چه حد اخه

۱- پریشبی که همسر زندگی زودی رفت خوابید منم گفتم اخ جون منم زودی می خوابم شنبه ای راحت تر بیدار بشم. این شد که ساعت ۹:۵۰ رفتم تو جام

ای خداااااااااااااااااااااا............ تا خودِ خودِ صبح ۳۷ بار از خواب پریدم و پا شدم نشستم تو جام و میگم : خدا کنه تا صب خیلی دیگه مونده باشه!!!!!!!!!           

۲- رفتم پارچه مانتویی بخرم به اقاهه می گم این خیلی لخت نیست! (لخت نه لخت) می گه اگه می خوای لخت تر بشه یه اب بهش بزن.

می گم : یعنی چی ؟!! یعنی خیسْ خیسْ بپوشمش؟!!!!!!!!!!!! 

 

بهدش اضافه شد:

دمم گرم!!!!! تازه فهمیدم دو تا پست 29 دارم!!!!!!!! شمردنم بلد نیستم .......... خداااااااااا!!!!!!!!!

۳۱- شکایت

۱- بازم از اون فکرای عجیب.

مخصوصا وقتی اون پسربچه کوچولوی ناز و دیدم با دماغی که مثه دماغ دلقکا گرده... رو صورته به اون خوشگلی . پدر و مادرش خوشکل بودن حداقل اشکالی تو صورتشون نبود!‌ بیچاره بچه هه.. اگه منم یه روز بخوام بچه دار بشم و بچه ام یه جوری بشه چی؟ یه جوره عجیب!!!! خدااااااااااا .... چرا این فکرا رو می ندازی تو سر من؟!!  من که بچه نخواستم. لااقل از فکرای وحشتناکم ننداز تو مخم. اه

۲- حالا امروز که تند تند همینطوری بدون کیف میف رفتم شهروند که واسه نهارم یه ماست بخرم و بیام دیدم شهروند پر از septona است! ااااااااااااایییییییییییییییییییییی خداااااااااااااااااا.... یه ماهه من همه چی گرفتم و کلی به جیبم ضرر زدم حالا که کار از کار گذشته و تازه هیچی هم همراهم نیس   اورده!!!! خدا خفشون کنه

۳- کلا عصبانی نیستم

۴- من چقده خوش اخلاق شدم نمی دونستم. تقصیره همسر زندگیه. یه بند رو نرو منه. امروز یه mail بلند بالا واسش نوشتم. خدا کنه بچکتش!‌ کلی ننه من غریبم بازی و اینا که امیدوارم وقتی می خونتش بهدش که منو ببینه کلی بغلم کنه و نازم کنه و از این حرفا!!!  

نکته: عمرا اگه ببینتش

۵-  این اقاهه که تازه اومده تو اتاقمون خیلی وراجه!‌ سر و صداشم زیاده. خودمون که تو اتاقیم از صبح تا عصر شاید دو تا جمله بینمون رد و بدل بشه یا حالا موردی یه حرفی هم بزنیم. اما این یا با تلفن بلند بلند می حرفه یا صدای رادیو و ضبط و نمی دونم چی چیش هوارتا زیاده

۶- دلم برای همسر زندگی تنگیده!‌

۷- اون کورش بیششور قرار بود چهارشنبه ای کنتاکامو (کنتاکتامو! کنتاکی هامو! همونا رو بالاخره) واسم بفرسته.... بسکه ساده ام من! هنوز که هنوزه ۴شنبه نشده

۸- می خوام واسه سالگرد نامزدیمون عطر مورد علاقه همسر زندگی رو واسش بخرم. ولی دوباره نیست. عیدی خواستم بخرم واسش نبود. حالام هنوز نیست. حالا یهنی من باید چه بکنم؟!! حوصله ندارم دو ساعت بشینم بفکرم که چی واسش بخرم!!

۹- نم یخوام یه رو زچشامو وا کنم ببینم همه زندگیم تموم شده و من هنوز زندگی نکردم... منتظرم .... هیچی هم نفهمیدم.

ولی اخه مگه می شه. مگه می ذارن؟

۱۰- هر وقت صبای زود یا اخرشبا که دارم می رم خونه یه پیرمرد ۶۰- ۷۰ ساله رو می بینم که داره واسه زندگیش و امراره معاشش هنوز کار می کنه  کلی عصبانی می شم. ناراحت و خشن می شمو محاله ممکنه ببینمشون و بغض گلومو نگیره یا اشک تو چشمام جمع نشه. همسر زندی می گه باید خوشحال باشم که می بینم هنوز توان داره که واسه زندگیش بدوهه. ولی من می گم اگه قرار به دوییدن هم بود قبلا دویده. الان وقته استراحتشه.

به نظرم خیلی وحشتناکه یه مرد جا افتاده که فک کنم لااقل دیگه یکی دو تا نوه رو داشته باشه الان ، بره خونش و ببینه دهتر و پسرش و چه می دونم نوه هاش خونش هستن ولی اون چیزی نداره که به نوه هاش بده.

چقدر خوشحال می شدم وقتی بچه بودم و می رفتم خونه بابابزرگی و اون همیشه یه چیزی واسم داشت. حتی اون اخراش یهنی اخرین باری هم که اومد خونمون یادمه یه نایلون پر ادامس و شکلات و از این چیزا واسه من ونسی اورده بود. خدا بیامرزتش.

خیلی خیلی دردناکتره که می بینم خیلی ها نمی تونن این کار و بکنن و شایدم واقعا خجالت می شکن پیشه خانواده شون. دلم می خواد وقتی یکیشون و می بینم هر چی دارم و بهش بدم و فقط بگم برو خونه استراحت کن.

خدا می دونه با این وضع میهن عزیز!!!! اینده ماها اگه باشیم چه جوری میشه

۱۱- بابا به کی بگم من الان دو ماهه دنباله یه ظرف غذا هستم و هیچ جا نیست!‌ تخمش و ملخ خورده انگار

 

۱۲- من چگده از این خوشم میاد

 

 

۳۰- کاشکی خدا یادش بره!!!

خیلی می ترسم . نمی دونم من فقط می ترسم یا دیگران هم بهش فک می کنن. مخصوصا وقتایی که یهو فکرش می زنه به سرمو و ولم نمی کنه. داغونم می کنه. نمی دونم واقعا اون چیزایی که تو بچگیام تو مدرسه بهمون می گفتن راسته یا دروغ ولی مطمئنم بهر حال یه جایی یه روزی یه کسی می خواد به خاطر کارایی که انجام دادم یا ندادم ازم بازخواست کنه. بازم به قولی اگه باز خواسته همینجوری بود که بینه خودم و خودش بود یه چیزی. روم نمی شه یه چیزی رو واسه همه بگه. همه هم وایستادن و گوش می کنن. وحشتناکه. همه کارام مثل همه ادامای دیگه است. مثه خیلیا از دروغ بدم میاد. ولی موقع هایی که حوصله حرف زدن ندارم دروغای پیش پا افتاده زیاد می گم. به کسی ضرر نمی زنه فقط از سرم باز کزدم ولی دروغه دیگه.

راستش پر روییه . ولی از رو شدنه اینا نمی ترسم! خداییش دزدی مزدی و اینام که نداشتم. به کسی هم خیانت نکردم. مملکتم رو هم به تاراج ندادم. اگه ، اگه تونستم و شده ، کمکی از دستم بر میومده دریغ نکردم. ولی گاهی اوقات فکرم مشکل داره. مثلا فکرای بدی راجع به خیلی چیزا یا ادما می کنم. بعدش به خودم فحش می دم که یعنی چی این کارا. اخه فکر ادم رو رفتاره ادم خیلی تاثیر می ذاره. یهو که مثلا دارم به عصبانیت در قبال یه کاره همسرزندگی فک می کنم و اون خودش میاد، اونوقت مثه اونی که تو فکرم بوده باهاش رفتار می کنم! اونم که از همه جا بی خبر. به من می گه دیوونه، هیچ کدوم از کارات معلوم نیس واسه چیه! خداییش شاید خیلی زشته ها. اما بازم شاید خیلی هام شبیه من باشن. اونوقت فک کنم اگه بیان بگن من اینجوری بودم و این فکرا رو تو ذهنم داشتم ممکنه همه بزنن زیره خنده!

ولی هر جور فک می کنم هر کاری می کنم نمی خوام اون اشتباهه بچگیم به کسی گفته بشه. اصلا نمی خوام بر ملا بشه. نمی دونم چی جوری می تونم اونکار و از زندگیم پاک کنم. خدایاااااااا .... کاش می شد.

در ضمن تنفر تو وجودم  خیلی زیاده. وقتی از کسی بدم اومد دیگه بمیره هم ازش نمی گذرم و تازه واسش ارزوی مرگ هم می کنم که دیگه جلوی چشمم نباشه!‌ من خیلی ادمه بدیم. مخصوصا تو دو ساله گذشته خیلی به قوله مامانم دلم سیاه شده! از دست ادما شاکیم و هی حرص می خورم. واسه همین هی حرفای نافرم می زنم. مثلا خداییش غیبت میبت تو کارم نیس الا از این زنه که ازش تا حد مرگ متنفرم. بسکه ادم اشغالیه. یه حرومزاده به تمام معنا. برای مثال من هیچ وقت حتی اگه بمیرم هم با وجود دو تا بچه نمی رم دست نوشته بنویسم و امضا کنم که اگه فلانی فلان کار و واسه من بکنه من از شوهرم طلاق می گیرم و میام زنه این می شم!!!! ولی اون عوضی از این کار زیاد می کنه. بعد راه می ره از من بد می گه! خجالتم نمی کشه . این کاراشو با افتخار انجام می ده.

البته داستان اون کشیش رو خوندم که خدا فرستادش جهنم چون کارای خودش و فراموش کرده بود و نشسته بود گناهای اون زن بدکار ه رو می شمرد. الانم از وقتی اتاقمو عوض کردم به خودم قول دادم دیگه نه راجع بهش حرف بزنم و نه بهش فک کنم ولی اون بیشعور از اونجایی که هی حرص می خوره که من اومدم تو اتاق و اون تو سالنه و واسه اینکه از کاره من سر در بیاره هی میاد تو این اتاق سرک می کشه. منم تا می بینم اومده تو اتاق زیر لب بهش می گم مرده شورتو ببرن!

اگه قرار باشه یه روزی برم از کسایی که پشته سرشون حرفیدم حلالیت بخوام ، از این یکی نمی تونم!‌ نمی دونم باید چی کار کنم. می دونم هم که تا وقتی همه اینایی که تو دلم هست و خالی نکنم نمی تونم ادم درستی بشم. نمیشه ولی.

اون روزم از اینکه بگن تو دلت راجع به فلانی این بوده و اون بوده و اینا ، خوب بوده دیگه نم یتونم انکار کنم که!‌ ولی اون یه کار و که از روی بچگی و حماقت و خداییش عینه بلاهت بوده رو دوس ندارم کسی بدونه. ابروم خیلی می ره.

من همیشه ارزوم بوده وقتی مردم و بعد از ۱۲۰ سال که همسر زندگی فوت کرد ، بازم کناره اون باشم. هر جا که باشم. چه تو جهنم چه تو طبقه زیره زیره جهنم که بدترین جاشه هم حاضرم برم ولی به شرطی که با همسرزندگی باشم. البته همسرزندگی می گه عمرا با خودم ببرمت، چون جهمنی ها رو تو بهشت راه نمی دن !‌ بعدشم من اونجا نشستم با ۴۷ تا حوری اونوقت تو بیای که نمی شه !‌ به نظرت یکی بهتره یا ۴۷ تا؟ خوب منم می گم البته ۴۷ تا که بهتره ولی خوب تو بخاطره من بیا جهنم! می گه خوب حالا فکرامو می کنم شاید هر روز اومدم یه سر بهت زدم اخه می دونی که من گرماییم نمی تونم زیاد اونجا وایستم!‌

خلاصه که دوباره از دیروز این فکره افتاده تو سرم و از ترس دارم می میرم. کاشکی یکی بهم می گفت چی کار باید بکنم یا چی کار می تونم بکنم که خدا اونو ببخشه یا یه طوری بشه که تو اون روز ازش چیزی نگه. خدایا نوکرتم یعنی میشه؟؟؟  اگه همین و فقط فراموش کنی مگه چی می شه!‌اصلا خودتو بزن به کوچه علی چپول!‌ بخدا بچه بودم، نمی فهمیدم، یه غلطی کردم! تو بزرگی ، ببخش. مگه نمی گی که بر همه چیز دانا و توانایی، خوب تو فراموشکاری هم تو این مورد توانا شو!‌ اگه سعی کنی می شه ها!!!

قربونت.... دستت درد نکنه.... جبران می کنم.... قول می دم!‌