۲۹- کلافگی

۱-  من یه پر از این نارنگی جدیدا رو که می خورم ۲۳ تا هسته از توش در میارم ، اونوقت همسر زندگی ۲ تا نارنگی رو کامل می خوره کلهم ۵ تا هسته می ذاره تو بشقاب!‌ نمی دونم من بد شانسم ، اون خوش شانسه ، هیچ کدوم از موارد یا هر کدوم از موارد!

۲- خوش به حاله دخترایی که می تونن صندل بدون جوراب بپوشن تو تابستون !‌ اینم یکی دیگه از معجزات فصلها واسه منه ، من نمی تونم !‌ البته از اینکه بعضی هام دیگه شورشو در میارن و کتونی می پوشن بدون جوراب متنفرم ولی خوب دیگه... خودمم نمی تونم تحته هیچ شرایطی جوراب نپوشم. اونم حتما باید جوراب نخی باشه! صد در صد نخ ، اونم تو تابستون!

۳- خیلی بده که تو این ۱۶۵ سال عمری که از خدا گرفتم تا امروز سر و کارم با چک رمز دار نبوده. صبحی که رفتم بنک پول بگیرم به یه حساب دیگه بریزم اقاهه گفت پول و ایران چک ندارن. می خوای چک رمز دار بهت بدم؟ منن گفتم: هان!‌ چی چیه رمز دار؟ اون و دیگه چی کارش باید بکنم؟ بهد که کلی توضیح داد که چه جوری بنویسم و اینا تازه می گم خوب کد شعبه تون چنده که اینجا بنویسم. می گه کد شعبه اون بانکو باید بنویسی . می گم یعنی شما از اینجا پول می ریزین تو اون بانک؟!!! جلل خالق! می گه نه شما بنویس کارت نباشه. من می دونم چی کار کنم (اخه ۳۷ دیقه توضیح داده بود!) شماره حسابتو بده خودم می نویسم بعد می دم بهت ببر اون بانک بهشون بده خودشون می دونن چی کار کنن. اه اه. معلوم نیس چرا مردم اینقد زود عصبانی می شن خوب!‌   بهر حال من نمی دونم اون اقاهه بعد از اینکه من اومدم بیرون چی کار کرد شاید موهاشو کند یا هر کاره دیگه. به من مربوط نیست . من هیچ وقت تو کاره دیگران فضولی نمی کنم!‌مهم اینه که من چک رمزدار گرفتم امروز  

فقط یه چیزی مهم بود این وسط . اونم این که وقتی رفتم تو واون یکی بانک ، اونا ازم هیچ کارت شناسایی ای چیزی نخواستن!‌ همین جوری یه سری چیز نوشتنو گفتن برو یه ساعت دیگه پول تو حسابه! یهنی اگه هر کی دیگه هم اینو ازم می دزدید می برد بنک بهش می دادن پولو ایا؟!!!

۴- رفتم شال بخرم از این نخی ساده ها. بهد یکیشون که هیچیه هیچی نداشت و گفت ۱۶.۵ . گفتم خوب قیمتا بالاس ولی اینم دیگه هیچی نداره فقط یه پارچه تک رنگو سرو تهشو دوختن. بهد دو تا دیگه هم بر داشتم که امتحان کنم. هیچین که یکم معطل کردم - حدودا ۳۰ ثانیه اینا...- فروشندهه گفت دوتاشو ۲۰ تومن می دم بردار!‌ (اخه دو تا اخری یکی ۹.۵ بود یکی ۱۲.۵ ) یه نگاهی بهش کردم دوباره خودم و تو اینه نگاه کردم گفت خوب ۱۹ میدم ببری!‌ من:  همسر زندگی یواشکی بهم گفت تو یکم هی اینور اونور کن احتمالا می گه ۱۰ تومن سه تاشو بردار بریم!

۵- یادمه تو این چن روز خیلی اتفاقا افتادا... ولی یادم نیس!‌ ولی سرم که خیلی شلوغ بود!‌

۶- دلم می خواد برم مسافرت ... بابا گفته ۴شنبه میره شمال. ولی من می دوستم که راستش هم تنها باشم و هم ۴ شنبه بعد از ظهر برم جمعه صبح برگردم کوفتم می شه!‌

۷- بهده قرنی که منتظره گوجه سبز بودم حالا که اومده نمی تونم بخورم  تا سه تا دونه می خورم دل درد می گیرم و حالت تهوع. اه به خشکی شانس

۸- اصلا حسه تولد مبارکی رو ندارم. با اینکه خودم همیشه یکی از کسایی بودم که این روز و بعنوان یکی از روزای خیلی مهم ادم، خیلی دوس داشتم و برام مهم بود. الان اصلن حوصله حوصله ندارم. حتی پریشبی وقتی با بچه ها نشسته بودیم و می گفتیم می خندیدیم،  حس کردم اصلی دیگه نمی تونم بخندم انگاری یکی گلومو داره فشار میده  .... اخه اینم شد زندگی

 

۹- خدا کنه درست بشه. همسرزندگی خیلی نگرانه... درسته ممکنه شیفت باشه ولی خوب .... خدایا یهنی می شه

۲۹- اراده قوی

۱- امروز تولد نسی ست. قرا ربودشب بریم خونشون ها.... عمه زنگید که می خوان شب بیان خونه ما  نمی دونم این داماد جدیدشونم میارن یانه. حسه خوبی بهم نمی دسته وقتی می بینمش جون عینه بچه هاس. عمرا هم اگه بغیر از جواب سلام حرف دیگه ای بزنه !‌ مجسمه!!! با دختر عمه هه هم که همچین جور نیستم که ازش بپرسم چه حسی ادم داره وقتی شوهرش از خودش کوچیکتره!!!

۲- ای خدااااااااااااا....... مردم. خداییش نشد یه فصلی بیاد مثه ادم بره و من هیچ مشکلی نداشته باشم. به بهار الرژی دارم و گل و بلبل و اینا.... کمی تا قسمتی هم افسردگی می گیرم اولش. تابستون حساسیته پوستی و حساسیته شدید یه افتاب حتی گاهی غیر مستقیمش!‌ پاییز دوباره یه مدله جدید از حساسیته پوستی و افسردگی زیاد!‌!!! زمستون مشکله تنفسی تو هوای سرد و سینوزیت و ....!!!!!!!!! خدا بده برکت!‌ اینقده بدم میاد این انگشتم دچاره اون حساسیته می شه  کفریم می کنه. درمانشم که موقتیه. اه اه اه من اعصاب ندارماااااا

۳- نمی دونم واقها اقای رئیس! نمی فهمه!‌ / براش مهم نیس!/ یا اونم خوشش میاد؟!!!  هر جا می ره این زنه پشته سرش راه می افته و خاطره اینا تعریف نی کنه که شوهرش چی گفت چی کار کرد چی جوری!!!!! می ره دست شویی اونم پشت در وای میسته و کماکان ادامه می ده تا اون ببیاد بیرون و الی ماشاا.....!!!!!  این اقای رئیس که این همه به من می گفت اینجا واسه همه حرف در میارن و من همه رو می دونم. اونوقت خودش یهنی نمی دونه پشت سرش بخاطره رفتاراش با این زنه و اینا چه حرفایی می زنن؟!!!!! خوب درسته مرده و واسه مردا خیلی چیزا اشکال نداره ولی این حرفام ذیگه خیلی اره....!!!!!

۴- می خوام برم کرم touch me لانکوم و بخرم  ... اما می دونم اگه بخرم هم فایده ای نداره. من همیشه شرمنده این اراده قوی و راسخم هستم   خداییش می تصورم خدا موقع افرینش همه اراده موجود در یده قدرتشو یهو ریخت تو وجوده من! خوب اخه منم یه گنجایشی دارم اخه دیگه! نمی تونم اون همه رو تو خودم جا بدم که!‌ واسه همونه که الان اراده از تک تکه سلولام داره می زنه بیرون !‌

۵-   

 

 

۲۸- حسودی

۱- دیروز که رسیدم خونه تا لباسامو در اوردم و یه دوش گرفتم نسی زنگید که فیلم داری تو خونه؟!! اخه من و سمیر حوصلمون سر رفته اومدیم تو خیابون همه جا تعطیله نمیدونیم چی کار کنیم! گفتم خوب زنگیدی یهنی می خوای بیای اینجا دیگه پاشو بیا. الان کجایی؟ یه ۵ دیقه دیگه می رسم!!!  خوراکی داری؟ گفتم اره غیر از چیپس.  خلاصه اومدن و هر چی فیلم می گم هر دوشون می گن دیدیم!‌ مرض! خوب بگو دنبابه یه جای تازه واسه ... بودین دیگه! خلاصه فقط atone ment رو ندیده بودن که گذاشتم و بهد از ۷   ۸ دیقه دیدم هر کی داره واسه خودش یه کاری می کنه و اخرشم گفتن اصلا این تی وی رو خاموش کن زیاد برق می مصرفه  بیا بازی کنیم!

۲- یه همکلاسی داشتم اون موقه که هنوز کلاسام نتمومیده بود ، همیشه کلاسامون که ۱۵/۸ تموم می شد شوهرش دم در کلاس تو ماشین منتظرش بود . همیشه خدا هم تو break ساعته ۵/۶ اس ام اس می زد که کی بیام دنبالت؟! شیرینم با حرص بهش می زنگید که تو این چن ساله ساعت چن می اومدی مگه؟ ۱۵/۸ . ولی اون همیشه همیشه این اس ام اس و می زد.

وقتی خسته کوفته کلافه از کلاس می اومدم بیرون و می دیدم منتظرشه ، من عوضه شیرین خیلی خوشحال می شدم!‌ نمی دونم چرا. ولی از اینکه می دیدم یکی از خونه پا می شه اماده می شه و میاد دنباله یکی دیگه که دوباره برگردن خونه یه حسه خیلی خوبی بهم می دستید. اخه دروغ چرا خودم هم همیشه می دوس داشتم که یکی بیاد دنبالم!‌ درسته که بیشتره اوقات ماشین داشتمو خودم خیلی راحت بر می گشتم ولی خوب بعضی وقتام نداشتم . برام مهم نبود کسی بیاد یا نیاد ولی بعضی روزا خیلی بهم فشار می اومد . دوس نداشتم تنها برگردم خونه ساعته ۹ شب خوب!‌

از همه بدتر موقعی بودکه شوهره فرشته می اومد دنبالش! اینقد حرصم می گرفت دلم می خواست جفتشونو بکشم! خیلی با حال بودن اخه ( با حرص ). ماشین نداشتن  اونوخ شوهرش با اتوبوس میومد دنبالش دمه کلاس. بهد با هم با اتوبوس بر می گشتن خونه!!!!!

همیشه به فرشته حسودیم می شد !‌

اخه از یه طرفم دلم نمی اومد همسر زندگی خسته کوفته لهیده اونوقته شب پاشه بیاد دنباله من. اونم تو ترافیک.( اخه از ترافیک بیزاره و رانندگی تو ترافیک عصبانی و کلافه اش می کنه. البته کلا از رانندگی هم زیاد خوشش نمیاد!‌) ولی خوب منم خیلی دلم می خواست مثلا یه بار سورپرایزم کنه و می رم بیرون ببینم منتظرمه. اومده بود چن بار ولی موقه هایی که کار داشتیم یا خودشم بیرون بود و اینا و با قراره قبلی. یهنی من می دونستم میاد. اونجوری واسم جالب نبود خوب. دوس داشتم غافلگیر بشم!  

از کسی چه پنهون الانم که به سنه پدربزرگه نل رسیدم وقتی دارم از شرکت میام بیرون بعضی وقتا هوس می کنم که یه نگاهی دور و بر بندازم شاید بلکه یهویی خدایی نکرده زبونم لال هفت دریا در میون روم به دیوار ، مثلا همسر زندگی اومده باشه دنبالم! هه ،  زهی خیاله باطل!‌ عمرا !‌ تو خواب ببینم مگه!‌ اینجا که اصلا نمیاد!‌ اخه به مسیرش هیچ جوره نمی خوره

۳- به مسابقه Robotic دعوت شدم!!!!! نیلو از من کوچیک تر نپیدادیده!‌ دیروز مژگان زنگید که مسابقه است و نمیدونم جایزه اش چیه و نیلو می خواد هم از طرفه مدرسه شرکت کنه هم بطور ازاد. حالا دنباله تیم می گرده. شمام که کارت اینه می شه بیای تو تیمش دانی هم هست یه همسرزندگی هم بگو بیاد!‌ گفتم باید چی کار کنم قبلش و اونجا و اینا؟ گفت هیچی فقط شما بیا که تیم کامل بشه!‌ می گم اگه واسه کامل شدنه از من کوچیکتر یا همسن و سال تر با نیلو پیدا نکردین ایا؟ !!!! حالا باید کداشو بفرسته یه نگاهی بکنم و ایراداشو بگیرم و بهدم برم مسابقه robotic نوجوانان زیره ۱۰ سال!!!!!!!

به امید موفقیت