۱+۱۲ (!)= آشپز ماهر

۱- دیشب باز اومدم یه خدمتی به خلق کنم و شام درست کنم  ... مواد کتلته نمی دونم کوکوهه چی چیه نمی دونم بهر حال درستیدم و خوشگل کذاشتم تو مایتابه  با روغن داغ... بعد ۳ دیقه دیدم همه چی شناوره تو مایتابه  خدایا چی شده یهنی؟!!!! گذاشتم کنار تا سرد شد بعد دیدم دریغ از یه تیکه سالم همه چی از هم واشده و  به به  چه شود..........

من می گم غذا درست نکنم سنگین ترم ها... بازم این دلم راضی نمی شه همسر زندگی عزیزم بدون خوردن و لذت بردن از دست پخت من بخوابه (خوب شد دیروزی کیک یزدی خریده بودم رفته بودم خونه محض تنوع!!!!!!!!!! وگرنه می تصورم که تا صبح چیزی از من و همسر زندگی باقی نمی موند بسکه تو خواب همدیگرو می گازیدیم  )

۲- بعضی از این خانما واقها مایه ی افتخارن... طرف پالتو پوشیده... شال بافتنی هم انداخته ها... ولی صندل تابستونی پوشیده  احساس می کنم بعضی وقتا آبروم به عنوان یه خانم در خطره!!!!!!!!!! ادم نمی دونه بهشون چی بگه...

۳- این چه وقته که اصلن حال و روز خوبی ندارم همش یهویی بغضم می گیره... ۱ ثانیه طول می کشه بهد خوب می شم  ولی نمی دونم الان چرا دلم واسه همسرزندگی تنگیده انگاری یه ساله ندیدمش... البته می دونم که اگه الانی بهش بزنگمو بگم دلم تنگیده چگده می تحویله منو  و هی قربون صدقه ام می رهبسکه این بشر رقیق القلبه و احساساتی

اینقده بدش میاد از این حرفا که بعید نیست از پشت گوشی تمام سعیشو بکنه تا مشتشو از خط تلفن رد کنه و به ادم برسونه

تمام مدتی که تو سفره و نیست حالا چه ۳ روز چه ۳ هفته.... اگه بگم کاشکی اینجا بودی ... یا دلم واست................... اون روز و اون لحظه آخرین لحظه زندگیمه!!!!!!! اینقده که بد و بیراه می گه!!!!!!!!!! می گم بابا همه می دوستن که یکی واسشون دلتنگ بشه و بگه برگرد و از این مسخره بازیا....... اونوخت تو.....!!!!!!!!!! بی مزه! اگه دیگه باهات حرفیدم! اصلا منو بگو که بهش می زنگمو و می تحویلمش!!!

البته خوب بهدش بهم می زنگه و ........... زندگی شیرین می شه

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد