۱۵ - امیر ن فر

این متن ابراز همدردی ای بود که واسه سمیرا اینا نوشتیم ... تو این ورقایی که طرح دارن و روش نوشته هوالباقی و نمی دونم چی چی و چی چی ............

چارشنبه شب که زنگیدن گفتن امیر تو سی سی یو ه و واسش دعا کنین  اول فک کردم شوخی می کنن بعد که گفتن صب حالش بد شده و قبل از ظهر هم عمل قلب باز داشته و الان با پمپ زنده است لال شده بودم ............  صب پا شدم اینقد کار کردم از عصبانیت و ناراحتی که جنازه بودم........که .......... ساعتای ۲ اینطورا بابا زنگید گفت تموم کرد!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! بعد از ظهر راه می افتیم که به تشییع جنازه برسیم....... ساعت ۶ راه افتادیم ساعت ۵ رسیدیم......ساعت ۷.۵ ...۸ گفتم دارن از سردخونه تحویل می گیرن.... جرات دیدن سمیر و نداشتم..... خودم هنوز باورم نمی شد....... تو راه تمامش داشتیم با نسی از کاراش می گفتیم ..... اخه هنوز ۲ سال هم نشده که با سمیر ازدواج کرده بودن      تصورش هم وحشتناکه

اون لحظه که سمیر و دیدم اینقد جیغ زد که نگو.......... باهاش بودم تا امیر و از سردخونه اوردن بیرون... با هم رفتیم دیدیمش ......   ااااااااااااااااااااااییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی

وحشتناک بود...... تصور امیر تو اون لباس .... خددددددددااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا... اخه چرا

از اون لحظه سمیر تو شوک بود دیگه نحرفید تا همین دیروز که ازش خدافظی کردم نه گریه می کرد و نه می خندید.......... فقط موقع خدافظی بغضش ترکید ..... اینقد گریه کردیم... بابا بغلش کرد ولی اروم نشد.... حق داره...... اون لحظه هم که می خواستن بذارنش تو خاک سمیر و اوردن که منم مجبور شدم باهاش برم جلو.... اونجا هم که کفن امیر و باز کردن دیدمش... از اون موقه اون دو تا صحنه اخر از جلو چشام نمیره.... با قیافه امیر می خوابم با قیافه اون پا می شم.... بیچاره سمیر........................

ولی راستش من بیشتر از اون که دلم واسه سمیر یا مامان بیچاره ی امیر بسوزه ، دلم واسه خود امیر می سوزه... اخه خیلی حیف بود.. طفلی همش ۲۶ سالش بود ........ فوق العاده خوب ، مهربون ‌، بجوش و خون گرم و دوس داشتنی.......

تمام دیوارای خونه رو عکس امیر پر کرده... ادم میره خونش روانی می شه.... اینکه در عرض چن ساعت .... اونم چن ساعتی که قبلش هیجی نبوده و امیر سرحال و قبراق و خوش و خرم بوده ، دیگه امیر نیست و تو اون خونه نمیاد .......... دردناکه ........

 

اون نوشته بالا هم واسه اینه که اونا رسم داشتن همدردیشونو با خانواده متوفی کتبا و راسا اعلام کنن.... رفتیم مسجد دیدیم هر کی اومده با یه دونه از ورقا اومده ...... نفهمیدیم چیه که ...... بهد که فمیدیم  بدو بدو رفتیم حالا بگرد دنبال شعر کی نگرد ... همه هم کلیشه ای .... (

گلاشون هم همینطور!!!!!!! همه تاج گلایی که اومده بود با شب بو ، مریم ، میخک و مینا بود ... حالا تو هر گدومشون دو تا از اینا...  یهنی دقیقا ۷ ، ۸ تا تاج گل عین هم!!!!!!  ما  شیپوری  و ارکیده و انتوم (اسمش نمی دونم چی بود !!!! شاید انتوم بود!!!! )و شب بو زدیم خوب اخه دوس نداشتیم عین باقی باشیم !!!! )   خلاصه ما هم که نمی دونستیم چی به چیه   همه انواع و اقسام تسلیتارو گفته بودن!!! گفیم چی کار کنیم همسر زندگی اینقد جلوم نشست و هی گفت یه چیزی بنویس بدیم چاپ که منم که چیزی یادم نبود و این شعرم رو هم داشتم گوش می کردم... همین و نوشتم رو کاغذ و جمله اخرش رو هم همسر زندگی کمک کرد تا تسلیته گفته بشه !!!!!!!!!! دادیم چاپ و فرداش که بردیم مسجد یارو اخو نده که روضه میخونه اینقده خوشش اومده بود ۲ ، ۳ بار خوندش .... یه بار معمولی... یه بار با ریتم ... یه بار با بشکن... دفعه بهدشو دیگه همگی اماده شده بودیم و این کمربند پولکی ها رو هم بسته بودیم و اماده واسه عربی رق صیدن که گفتن اقا نخون که صاب عزا از شدت ناراحتی ای که این شعر داره الانه که بغشه!!!!  !!!!!!!!!!

یه رسم باحال تر تر !!!!!!!!!!!!! بغیر از این ابراز همدردیه یه رسم دیگه داشتن که روز بعد از ختم و روز بعدترش -دقیقا یهنی فردا و پس فردای ختم- هم صبح و هم بعد از ظهر ختم می گرفتن!!!!!!!!!!          یهنی تو دو روز ۴ بار رفتیم ختم!!!!!!!!!!! دقیدیم!!!!!!!!!!

 

طفلی امیر ، قدش خیلی بلند بود ....... یعنی خیلی ها.... نمی دونم چه جوری گذاشتنش تو اون جا......... imagineش هم غیر ممکنه که الان امیر زیر خاکه 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد