۱۸- نحرفیدن

۱- چقد این کت شلوار براقا زشتن!!!!!!! ادم می تصوره یه مرد لباس شب لمه پوشیده!!

لَخت هم که هستن.... خدا به دور......... کله سحری اون اقاهه از اون کت شلوارا پوشیده بود با جفش اسپرت!!!! بهدش اونوخت تازه کتشو داده بود عقب دو تا دستاشو کرده بود تو جیب شلوارش.... منتها نفهمیدم چرا دستاشو تحت هیچ شرایطی بیرون نمی اورد!!!!!!!! می فکرم یا از تو جیباش شلوارشو نگه داشته بود یا.......... !!!! از اون سر بالایی سر شهرک بالا رفت ، دستش تو جیبش بود... از رو جوب پرید  ، بازم همینطور!!!!!!!! من که اگه دستام ازاد نباشن نمی تونم راه برم...

۲- نمی دونم اون چیزایی که تو این چن روزه می خوام به همسر زندگی بگم و چرا نمی تونم بگم  احصابم خرد شد بسکه حرفم نیومد.........

۳- اه اه اه .... نمی دونم چرا این host مسخره اون یکی موزیکمو اپ نمی کنه.... هزارو شصت و سه بار اپ کردم ولی اخرش نمی خونه!!!!!!!!!!!!!! تازه از تو ارشیو خودشم پاک نمی کنه لااقل دلم خوش باشه!!!!!!!!

۴-  امسال رفتارام خیلی شبیه قدیما شده .... اون موقها که از دیوار صدا در میومد از من نه..... درحقیقت یهنی تمام تلاشای چندین ساله ام واسه حرفیدن و ساکت نبودن ، بر باد رفت   

۵- خوب دقیقا الان به همین دلیل دیگه حرفم نمیاد ....................... 

۶- در ضمن با توجه به همین شرایط می خوام به سمیر بزنگم نمی دونم چی باید بهش بگم ... باز وقتی با ادما رو در رویی می بیننت و حالا یه reaction صورتی هم داشته باشی خودش کلیه ولی پای تلفن که نمی شه طرف گوشی و برمی داره تو ساکت باشی.... حال و احوال می کنه تو ساکت باشی... اخرش می فکرم سمیر پای تلفن به من دلداری بده !!!!!!!!!

۱۷- عید دیدنی

۱- دیشب ساعت ۲ از شمال برگشتم

۲-  ادم وقتی دخ بار به یکی بگه پاشو ریشتو بزن و اون هی بگه باشه اخره شب و اخره شبم که داره میاد بخوابه با همون ریخت و قواره باشه.... واگها ادم باید چه عکس العملی داشته باشه؟؟؟

۳- الرژیم دوباره برگشته .... پریشبی دیدم از شدت عطسه و اب ریزش دارم می میرم.... همسر زندگی می گه میخوای بریم بیمارستانی جایی امپول حساسیتتو بزنی می گم اره.... بقیه اش مهم نیس تا اونجایی که از داروخانه امپولمو گرفتم و بسکه تو ترافیک مونده بودیم گفتم بریم خونه خودم می زنم.... رفتیم... حالا تو خونه هی دنبال ال کل می گشتم خوب مسلما دلیلی هم نداشت که اونجا همچین چیزی پیدا کنم.... خلاصه بابا گفت بیا این و.د. کا ... خوب الکله دیگه.... ما هم از خدا خواسته سریع زدیم ال کل رو به با...نمون... بهد برگشتم به همسرزندگی می گم   ....نم مست کرده!!!!!!!!! 

شماها اینو می خورین من میزنم به ...نم .................................. همسر زندگی: خاک بر سرت کنن با این حرف زدنت

۴- روز اول عید بهد اینکه رفتیم خونه مامانم اینا از ساعت ۲.۵ - ۳ راه افتادیم با برنامه ریزی بابا اول کرج خونه عمو اکبر همسر زندگی که عید اول داشتن  بعد عمو دومی... بههههههد تهران عمه خودم..  بهدش خاله پریده چون خاله مهناز هنوز نبودش خونه.... یه نیم ساعتی هم اونجا و اخرش به سنت خونه خاله مهناز............ و چون اونا هنوز تو مراسم خاک سپاری حامد بودن و تو ترافیک مونده بودن رفتیم شیلا ۱۰ تا هات داگ گرفتیم و رفتیم دم خونشون منتظر که بیان ما شام بخوریم.... اهههههههان قبلش کلی دنبال گلفروشی گشتیم که یه دسته گل سفید واسشون ببریم.... یکی که باز بود و گل سفید هم داشت فقط شب بو و زنبق داشت (صنعت واج ارایی داشت!) دیدیم مجبوریم دیگه ..... گفتیم فقط زنبق بزن... ۱۵ تا زنبق زد با یه عالمه پوست درخت و کنده درخت و .... هر چی از هر جا گیر می اورد می چپوند اون تو که دسته گل رو درست کنه... خدا همه سلیقه ها رو جمع کرده بود تو وجود اون گذاشته بود.... به تصورم اگه خاله تو حالت عادی بود گل رو پرت می کرد زباله دونی یا باهاش می کوبید تو سرم  

خلاصه اینکه وقتی ۱۱.۵ - ۱ شب رسیدیم خونه من و همسر زندگی از شدت ملاقات با اون همه چهره های متفاوت ، متعدد و زیاد حالت تهوع داشتیم

۵- این عروس عمع منم که انگار خدا اسمونو سراخیده و یه پسر فقط به اون داده .... با اون همه فیس و افاده هی راه می ره و سپهر سپهر می کنه... بچه ی ۹ ماهه رو . ... از ادا اطواراش حالم بهم می خوره.... یادش رفته تا چن سال پیش کدوم دورقوز ابادی زندگی می کرد حالا هی بچه تهرون بازی واسه من در میاره .... هنوز که هنوزه وقتی با خواهراش حرف می زنه می زنن اون کانال و هنوزم به روشهای سنتی ۱۵۰ سال پیش مهمونی میرن و مهمونی میدن و .... فقط اومده تهران یاد گرفته بره از فلان جا لباس بخره و اره دیگه........... بعد طبق سنن دیرینه خودشون محرم نامحرم دارن فقط واسه موهاشون.... یهنی مینی ژوپ می پوشه... تاپ و چه می دونم تی شرت جذب با خدا کیلو ارایش که من تو عروسیم هم نداشتم... ولی یه شال سرش می کنه و  راه می افته اینور اونور.... کلی هم ادعاس واسه خودش.... آی از این ادما بدم میاد... تازه به دوران رسیده ها....

ما که خودمون خونه داریم شمال و هزار تا چیز دیگه اینقد بهشون نمی نازیم که این به این که الان خواهرش تو هتل قوهه  نمی دونم متل قوهه تو رامسره می نازه..... حالا خوبه خودش نرفته بود وگرنه می تصورم الان خودشو دار زده بود

۱۶- یادم رفته ها

۱- از پارچه نویسی ها یادم رفته بود بگم!!! اونجا هر کی از اون کاغذا نداشت داده بود رو پارچه مشکی واسش از این تسلیتا نوشته بودن  بهههههد دو تا هم ... یکی رو می اورد مسجد میداد می زدن تو زنونه یکی تو مردونه  !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

 

۲- روز اخری سر ناهار که همه طبقه پایین بودن همسر زندگی گفت تا همه سرشون گرمه و مشغولن من می رم بالا دست شویی... با خیال راحت... رفتشو ما هم خوشحال ناهار خوردیمو و دیدیم هی گوشیمون میزنگه و حوصله ام که معمولن ندارم گوشیمو بجوابم .... گفتم الان کسی باهام کار نداره ... حتما می خوان تسلیت بگن که من حوصله ندارم........ که نسی صدام کرد که بیا تلفن و گوشیشو داد بهم.... همسر زندگی می گه هیسسسسسسس سر و صدا نکن بیا بالا ........ هی می گم چی شده میگه تو بیا..... رفتم میگه اروم سر و صدا نکن ببینمی تونی در دست شویی رو باز کنی !!!!!!!!!!!!  

اقا رفته بود تو و اون تو گیر کرده بود........... هر چی هم دستگیره رو بالا پایین کردم و هول دادم مگه باز می شد.... از خنده ام داشتم می مردم.... اونم اون تو هی می گه نخنننند... یکی الان میاد... بدووووووووووووووووووووو ........ خلاصه بهدم که درو باز کردیم می گه خدا رو شکر این موبایل اختراع شد وگرنه من اون تو حتما می مردم   !!!!!!!!!!!

 

سپس نوشت:

۱- نمی دونم چرا یادم رفت اینو اون روز اپ کنم... می تصورم بحای send کردن save کردم!!!!!!!!

۲- امسالم سال تحویل خونه خودم نبودم..... همسر زندگی گفت بریم خونه مامانش اینا که یه موقع سه نفری تنها نباشن!!!!!!!!!!!!!!!!!۱ بهار هنوز عروسی نکرده بود سال تحویل رفت خونه شوهرش دو نفری با هم باشن!!!!!!!!!!۱۱ اونوخ من بههههههد این همه سال هی میرم خونه مادرشوهر و اینور اونور که باقی تنها نباشن!!!!!!!!!!!!!!!!

۳- این اقاهه تو تی وی داره میگه بیاین انرژی ها رو بجمعیم و بفرستیم واسه خدا!!!!!!!!!!!!! یهنی الان انرژیش داره ته می کشه؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!! می بینم این چن وقته بد جور داره الارم می ده ها.... دیروز هم خبر دادن حامد چارشنبه سوری مرده!!!!! همش ۱۸ یا ۱۹ سالش بود ها..... به تصورم الان خ دا داره به همه چی می چنکه بسکه این انرژیه تمومیده!!!!!!!!!!!!!!!!!  به قول بابا فک کنم قاطی کرده .... اشتباه میگیره هی..... زمان هم از دستش دررفته....