۱۲- لذت تنهایی = سرما خوردگی !!!

۱- خوب خدارو شکر حالم بهتر شده انگار ولی سرفه ها امونمو بریده... مثلا گفتم سه جهار روز تعطیلیه.. و همسر زندگی رو هم که فرستادم شمال ... کلی تنهایی واسه خودم حال کنم... اخه این چن وقته خیلی دلم سکوت می خواد ..... ولی نشد که ... یه کم کار کردم باقیش تب داشتم! نعلتی!!!

۲- بسکه هواسه جمعی دارم پریروزیا پلو درست کردم دریغ از یدونه بلور نمک که از کنارش رد شده باشه ... گفتم خوب عیب نداره پس نمکدون و واسه چی گذاشتن؟!!! بعد دیشبی گفتم دوباره برنج دم کنم با قورمه سبزی واسه نهار امروز و ماکارونی هم واسه همسر زندگی که شام بخوره (اخه نهار نخورده بود دلم واسش سوجیده بود ) اب و گذاشتمو برنجم ریختمو بعد تا چون حوصله نداشتم و فک کنم تبم داشتم البته ... حال نکردم اون یکی شعله گاز و روشن کنم گفتم چه کاریه خونه گرم می شه بذار رو همین یه شعله درستشون می کنم... و لذا..... تا ۱۰ شمردم و گفتم خوب دیگه بسه برنج درست شده و برش داشتمو مایه ماکارونی رو گذاشتم .......  بعد یهنی تا ساعت ۹.۵ هی اب روغن دادم به این برنجه و گذاشتمش رو گاز ... مگه دم می کشید  رسما به غلط کردن افتادم

۳- الانم خداییش دیگه حس ندارم بنویسم... هر یک کلمه رو ۳ دیقه طول می کشه تا انگشتامو بحرکتمشون!!!!

۴- از اونجایی که تمپلیتمو خیلی خوب و سریع طراحی و اماده کردم و دیگه کاری نداشتم الان دیگه دارم واسه همسری یه لوگو می طرحم که واسه مهر صندوقمون بدرستدش!!! خداییش الان ۶۵ ساله این صندوق فامیلی رو راه انداختیم ولی هنوز بعد از یک قرن و نیم که تازه همه هم وامشونو گرفتنو دور دومش هم شروعیده هنوز دفتر چه هاشون تو کشوی همسریه!!!

۵- اهان ... تو تعطیلات اومدم pc رو روشن کردم مثلا یه گشتی بزنم دلم واشه .... تا روشن کردم پیشه خودم گفتم خیلی کند شده ها... av اش هم اپدیت نیست.... خلاصه یه ۲.۵ دیگه شده بود که روشنه و به شبکه هم وصل که............... گفتم نه ... نمیشه... این خیلی کند شده ... زدم زرتی فزمتش کردم.... تازه بهدش دنبال ویندوز دلخواهم گشتم که نیافتمش!!!!!!!!!!!  بههههههد یکی از همون سی دی هایی که موجود بود برداشتمو و یه ویندوز ریختم که می تصورم مال سال نود و بوق بود ... و نهایتا چون خیلی کار کرده بودم خسته شدم و تبیدم هم و پی سی و خاموشیدم و رفتم خوابیدم!!!! چقدر از پی سی و شبکه جهانی انترنت من استفادیدم  

۱۱- امنیت

۱- عجب template امو عوضیدم ....

۲- پوریا... خیلی خوش اخلاق ، مهربون ،‌خوش تیپ ،‌ خوشگل و ... هر کی می شناختش دوستش داشت و از ش تعریف می کرد... واسه اینکه خرج پیش دانشگاهیش و در بیاره رفته بود یه جا کار می کرد که باباش زیاد اذیت نشه... اون روزی رفته بانک چند تا قبض پرداخت کنه ، یکی از کارمندا هم ازش می خواد یه مبلغی رو بریزه به حسابش و از این حرفا... کلهم موجودیش می شه ۵۰۰ تومن ... می ره این بانک ... خیلی شلوغ بوده ... می ره بانک سر خیابون... اونم خیلی خیلی شلوغ بوده... عجله ام داشته... خلاصه تو یکی از بانکا وایمیسته (تو ایت... کاشانی) که نوبتش بشه،‌همکارش  می بینه خیلی دیر کرده بهش می زنگه و اون می گه خیلی شلوغه و ... اونم می گه مال اون واجب نیست و اگه کار داره بره به کارش برسه فردا خودش میره... اونم از بانک میاد بیرون می بینه یه تاکسی وایستاده و می گه مستقیم... یکی هم توشه نشسته ... اونم میگه اقا مستثیم میری ...اره ... و سوار می شه که پشت سرش هم یکی دیگه سوار می شه و دبرو .......... فقط چن دقیقه طول می کشه تا روش چاقو می کشنو پولاشو ازش می گیرن و ساعت،‌کفش ... هرچی..... می برنش تو بیابون .... تازه رو بدنش سیگار خاموش کرده بودن و ........ افتضاح بود... دست و پاشم بسته بودن تازه... به هزار زحمت میاد کنار جاده که هیشکی سوارش نمی کنه.... دم مردممون گرم.... خلاصه یه پیرمرد سوارش می کنه و می رسونتش خونه.... تو این فاصله مامان باباهه نگران ... همه جا رو زیر پا گذااشتن.... خدا می دونه مامانه وقتی پسرشو اون جوری دید چه حالی بهش دست داد.......

پوریا بیمارستانه...... پلیس مهربون گفته بیا ببین می تونی قیافه هاشونو بگی... بکشی... نمی دونم چی کار کنی!!!!!!!!!  

۱۰- لطف زیاد

من نمی دونم مامان همسر مهربان زندگی چی پیشه خودش فکر می کنه که ما تا ۱۱ شب خونشون باشیم بعد بهمون شام نده...  

نه به مامان من که اگه ۱۰ شبم بریم خونشون که یه سر بهشون بزنیم یا یه کار کوچیک.. هرچی.... سریع می پرسه شام خوردین؟ اگه بدونه از بیرون میایم بی برو برگرد برامون یه چیزی اماده می کنه میگه اصلا بردارین ببرین نمی خواین بمونین.......... نه به مامانش(!!!)

واقعا از دستش ناراحتم  یا شایدم عصبانی... نمی دونم ولی بهر حال یه چیزی هستم.... اصلن ادم یعنی مادر به این بی فکری ندیدم...  خوب من عروستم واسه پسرت شام بیار....

حالا خوبه من بهشون گفتم شما بیاین خونمون گفتن نه سرده و ... هوا خوب نیس و بچه سرما می خوره و از این چرندیات ... بعدم گفتن شما بیاین... ما هم پا شدیم کارامونو کردیم و خیلی شیک حدودا ۷ خونشون بودیم ... بههههههههههههد تا ۱۱:۱۰ که اونجا بودیم یه دونه از این ظرف یه بار مصرف در دارا جلوی خودمون واسشون چلوکباب نذری اوردن البته فقط یه دونه !!!(ساعتای ۵/۸ - ۹) اون که می خواست همونو بهمون بده  نکرده لااقل همون موقع که گرمه بده بخوریم گذاشت گذاشت ساعت ۱۱:۱۰ که همسر زندگی گفت پاشو بریم گفت نه وایسین یه چیزی بخورین...

من گفتم دمش گرم چون بابا نبوده تا حالا صب کرده الان می خواد شام بیاره... دیدم دو سه تا بشقاب با قاشق چنگال اورد سر همون میز پذیرایی نه نهارخوری با اون چلوکباب یخیده !!!!  

اینقد حرصم گرفت که می خواستم غذاه رو پرتش کنم اون ور ....

خداییش از معده درد داشتم می مردم.... همسر زندگی هم دید ... دو بار کیک برداشتم خوردم که نمی رم از گشنگی ولی انگار نه انگار.... حالا خوب شد من اون دو تا ظرف شله زرد ها رو واسشون بردم وگرنه فک کنم ............ می مردن!!!

من نمی دونم یعنی خودشون غذا نمی خورن ایا؟!؟!؟! من شاید در طول سال ۳ یا چهار بار خونه مامان همسر زندگی غذا بخورم !!! همیشه میریم یه سر می زنیم حالا هر ساعتی هم که باشه.... خود همسرزندگی می گه سر ۳۰ دیقه می گه پاشو بریم... اونم اینجوری می شه که مثلا من الان یه وعده شام یهنی خونه مادر شوهرم خوردم!!!!!  

بهدش ما حداقل هفته ای یه بار خونه مامانم اینا تلپیم!!!! تازه اگه بیرون باشیم و از مسیر خونه خالم اینا بخوایم رد شیم همسر زندگی می گه بیابریم پیشه خاله... هم استراحت کنیم!!! هم خالت دلش واست تنگیده واشه همینکه شاممون هم می خوریم دیگه!!!! خاله خوشحال می شه!!!

امروز تصمیم دارم گوش شیطون کر و کور شروع کنم template امو یه دستی سر و گوشش بکشم

 یهنی می شه واگعا خدایا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟