۵۸- شکایت نامه

۱- کلی نوشتم همه اش پرید.......... اه اه اه  

 

۲- اصلا حوصله ادامه اون موضوع و ندارم.... هنوز ترس اون موضوع قبلیه تو دلم بود و نمی دونستم اگه بمیرم شرایطم چه شکلی می شه که این یکی عَلَم شد! خدایا خودت درستش کن....  

 

۳- چن روزه دوباره اعصاب روان ریخته به هم... حال و حوصله هچ کس و هیچ جا و هیچ کار و هیچی و ندارم. فقط هی قاطی می کنم و جیغ و داد می کنم... طفلی همسرزندگی. خیلی بهش فشار میاد. دوس ندارم هی اذیتش کنم و لی به خدا دست خودم نیس. همه اش کلافه ام. یا غر می زنم و ویا بهونه می کیرم و یا یه گوشه می شینم و بُغ می کنم... دلم واسه همسرزندگی می سوزه . اون خودش الان تو وضعیت خوبی نیس و منم هی می رم رو روانش....  

 

دیشب طفلی وقتی اومد بخوابه من خواب و بیدار بودم و چیزی نمی فهمیدم ولی دستشو گرفتم. اونم فک کرده من بیدارم و شروع کرده به بازی کردن و چه می دونم لی لی لی لی حوضک و هی انگشتامو تکون می داده. یهو قاطی کردم و شروع کردم به جیغ و داد... طفلی شوکه شده بود.   

کاش اینقدر اذیتش نمی کردم.  

 تازه بعدش که خوابیدم که خیلی هم بد خوابیدم هی تو خواب حرص خوردم و اینا ٬ اون طفلک از معده درد تا ساعت ۲ راه رفته و خوابش نبرده و منه بیشعور هیچی نفهمیدم.  

 

مخصوصا از سه شنبه ای که دادگاه محزون بوده که اعصابش به هم ریخته تر شده. مخصوصا که هی یادش می افته اون مرتیکه دزده بی همه چیز٬ راس راس وایستاده تو دادگاه و به قاضی گفته به همسر زندگی بدهکار نیست!!!  

قاض هم که به خر گفته زکی! نمی دونم به چی فک می کنن ایت قاضیا... یعنی یه نفر مثه همسرزندگی  میاد و کلی پول وکیل می ده و کلی دوندگی و شکایت و اینا که حقشو بگیره ٬‌ ولی دروغ می گه و اون مرتیکه بی شرفِ دزد راست می گه و ...  

 خاک بر سر شون با این قانونای اس لا میه گ...شون 

فقط طرف دزدا و کلاهبردارا ست 

 

۳- خدایا یا من و بکش یا یه کم فقط یه کم اوضاع و خوب کن... نمی خوام بیشتر از این همسرزندگی و آزار بدم و ناراحتش کنم...  

 

نظرات 1 + ارسال نظر
عشق سرد دوشنبه 8 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 09:50 ق.ظ http://www.yaram.blogsky.com

سلام _جه حرفای بد _بیش من بیا بابا7

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد