۴۹- ممل کت ام ام زمان!!!!

۱- اهههههه.... چقد زیاد نیومدم اینجا!!!! اصلا یادم نبود اینجام هست خوب.... تازه حوصله اش هم نداشتم  خوب ... البته الان حرف واسه گفتن زیاد دارم عوضش ولی از اونجایی که حوصله نوشتن زیاد و ندارم ، شایدم اصلا ننوشتم....

 

۲- با همسر زندگی اول قهر کردم و بعد آشتی.... مسلما برعکسش نمی شد !‌ بهر حال از اونجاییکه جونم و به لبم رسونده بود و ول کنم نبود مجبور شدم برم قهر!!!! بعد از یه کمم دیدم نه، اصلا عین خیالش نیس(نگو اونم منتظره من پا پیش بزارم، که مگه از رو جنازه من رد بشه  وقتی مقصره من بم جلو بگم ببخشید! می خواست یکم توجهشو نسبت به من بیشتر کنه تا منم قهر نکنم!!! ) بهرحال،..... مامان اینا رفتن ۳ - ۴ روز شمال و خونه اشونم خالی بود ... منم وقت و مغتنم شمردم و رفتم خونشون بست نشستم که به غلط کردن افتادم!‌ اخه تو این چن ساله بازم تنها بودم ولی تو خونه فسقلی خودمون نه خونه بابا اینا! از هر طرفش که مطمئن می شدم کسی نیست و توهمه و سایه است و اینا از یه جای دیگه اش صدا میومد! اخرشم فقط ابزولوت قرمز به دادم رسید! :D

خلاصه شم که اشتی کردم و به خیر گذشت و اینا...

 

۳- ۳ روز تعطیلی ، بیکاری ، همراه با توبه کردن از مسافرت رفتن تو تعطیلی این جوری، به این در به اون در زدن بابت وقت کشی  ما را بر آن داشت که ۴ شنبه ای ساعت ۱۰ شب خونه رو به قصد یه چرخی زدن تو خیابون و یه بستنی خوردن و نهایتا هم بازدید از نمی دونم چی چی ترین اب نمای موزیکال خاورمیانه ، ترک کنیم. بماند که چقد تو بزرگراه تو ترافیک موندیم از چند کیلومتری پارک ، که همش هم مردمی رو می دیدیم که از همون چن کیلو متری یه کامیون بار و زدن زیربغلشون و دارن پیاده میرن به زیارت پارک! خداییش حرم امام رضا اینقد زائر نداشته! خلاصه ما که باورمون نشد !‌ گفتیم خیلی تا پارک ملت مونده پس نتیجتا اینا نمی خوان برن همونجایی که ما می خوایم یه چرخی بزنیم!

اما زهی خیال باطل!!!! بعد از اینکه با بدبختی یه جای پارک پیدا کردیم، مگه می شد قدم برداشت تو پیاده رو اصلا، بسکه جمعیت زیاد بود!‌ اول همسر زندگی گفت شاید امام ز مان ظهور کرده و اینا خیل عظیم دوستداران ش هستن ولی بعد دیدیم نــــــــخــــــــــیـــــــــــــــــــــر! اینا خیل عظیم هواداران بستنی اند!!!!

خوب مسلما ما که از خیر بستنی اونجا گذشتیم . رفتیم تو پارک. منتها اینقد ادم زیاد بود که نمی شد پارک و دید :D   من که هیچ وقت نمی تونستم تصور کنم تو یه فضای باز گنده ای مثه پارک ملت ، هیچ وقت بوی عر ق یا بوی سیگار حس کنم..... اما تنها چیزی که اونجا می شد از هوا گرفت بجای اکسیژن، بوی عرق و سیگار بود .... اونم تازه وقتیکه دیگه نمی تونستی نفس بکسی و سعی می کردی یه بلندی پیدا کنی و بری رو اون تا از فضای بالاتر استفاده کرده باشی.... اما مثه اینکه خیلی های دیگه هم این کار و می کردن..... گذشته از اونایی که اون وسط بدمینتون بازی می کردن و فک می کردن چقد باحالن ، ادمای اس کل تری هم وجود داشت!!!! اونایی که رو چمنا ولو شده بودن یا داشتم میو مدن که رو چمنا ولو بشن ـکه من به شخصه دلم براشون سوخت که با چه شوق و ذوقی اومدن تو پارک ولی جای راه رفتن هم نبود چه برسه به نشستن! ـ  و می خواستن از فضای باز و آزاد استفاده کرده و ریه هاشونو مملو از اکسیژن به خونه بر گردونن   ..... من نمی دونم این ملت چه اصراری دارن برن پارک! مگه مملکت اما م ز مان پارک هم می خواد  ( ادامه ش در بند بعد !)‌

 

 

۴- و دو باره خاک بر سرشون کنن که نمی دونن چه .... دارن می خورن... فقط می خوان تعطیلی رو زهر مار مردم کنن..... اون همه ترافیک واسه این بود که ۹۹٪ راههایی که به نوعی به پارک منتهی می شد و پلیس بسته بود!!!!!! .... هر چی فک کردیم دیگه چرا، چیزی به مخمون نرسید! اخه این دفه دیگه ار ت حال نبود که نخواسته باشیم بریم حرم!!! مثلا خیر سرمون عید بود!!!!

(ادامه) اصلا مگه اون موقعها ، موقع ام ام زمان پارک وجود داشت که ملت عید و غیر عید بخوان برن ..... ام ام زمان اگه بفمه می کشتتون..... !!!!!!!!

خاک بر سرشون کنن که اینقده بی شعورن! 

 

۵- حالا اگه یکی از این اخ و ندها مرده بود از اون لحظه که رفته بود بیمارستان گزارش دقیقه به دقیقه می دادن... ولی خسرو شکیبایی رو ..........!!!! لیاقت دارن دیگه. بیچاره چقد بیمارستان بود و دوا و درمون و ..... اخرش فقط یه زیرنویس!!!!!!

حیف بود! دلم سوخت! خدا بیامرزتش! خیلی دوسش داشتم!

۶-  نمی دونم چرا همسر زندگیزد تو سرم وقتی بهش گفتم بیا یه بچه بیاریم اسمشو بذاریم خسرو شکیبایی!!!!!! اصلا درک هنری ندارن اینا!  ‌ایششششش!!!

 

 

 

 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد