۴۵- جوان ناکام !

۱- دوباره از دیروز... نه از پریشب حالم بده.... روحی.جسمی. همه چی. دیروز که همش خواب بودم ساعت ۸ پاشدم دیدم stepmom و می خواد بده نشستم زورکی دیدمش و کلی هم گریه کردم بعد رفتم خوابیدم.........

خداییش روانیم... اصلا واسه چی گریه کردم معلوم نیس... چی شد که گریه ام گرفت معلوم نیس... کلا هیچی معلوم نیس....... اهصابم خورده ولی....

با اینکه هم که کلی گریه کردم ولی هنوز یه چیزی تو گلومه و بد جوری اذیتم می کنه.....

۲- همین ۱ ساعت پیش این اقاهه رو که داداشش مرده بود رفتن دنبالش و اوردنش اداره.... خوب من هنوز ندیده بودم کسی از واحد خودمون اینوری بشه... نمی دونستم باید چی کار کنم.... هی یه اقاهه می گفت صلوات..... هی همه وایستاده بودن و صلوات می فرستادن... من فک کردم یکی اینجا مرده می خوان ببرنش !!! زیاد نخندیدما.......... 

و خوب بالطبع ما خانوما که نمی تونستیم بریم با اقاهه روبوسی کنیم و تسلیت بگیم مجبور شدیم(یعنی واقعا خودمون نمی خواستیم ها... فشارهای زیاد مجبورمون کرد) به چت رو بیاریم و اون اقاهه که نارنجی پوشیده بود و اون خانومه که نزدیم بود غش کنه و ... رو یه کم تحلیل کنیم.... اصلنه اصلن مسخره نکردیم! نخندیدیم! چرت و پرت هم نگفتیم.... فقط یه کم تخلیل می کردیم صلوات هم می فرستادیم و اینا ... باشد که خدا بیامرزتش....

بنده خدا یه بچه هم داشت ولی تو اعلامیه اش نوشته بودن جوان ناکام!!!!!!

 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
هپلی دوشنبه 3 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 12:06 ب.ظ http://happali.blogsky.com

سلام همسایه

جدا چه مشکلاتی داریم

همین کارا و همین تفاوت مرد و زن باعث میشه که استفاده از اینترنت بره بالا

مگه نه ؟[چشمک]

اوهوم....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد