-
۵۶- سلامتی
شنبه 2 شهریورماه سال 1387 15:33
خوب به سلامتی فعلا زنده ام..... ۳ هفته دل پیچه و نهایتا خبر مزخرف حمل بار ...(۳۱/۵/۸۷ اینو نوشتم که بثبتمش! نه خیلی خبر خوبی بود ) ٬ از اینی که الان هستم بهتر نمیشه.... بعد از چن مدل آزمایش و چن تا دکتر رفتن ٬ گفتن کولیت عصبیه. حالا کولیت چی چی هست٬ خوردنی یا پوشیدنی٬ خدا می دونه. امروز تونستم برم پیشه دکتر خداداد.......
-
۵۵- المپیک
یکشنبه 20 مردادماه سال 1387 10:12
۱- به به .... افتتاحیه المپیک.... نه خدایی...... سلیقه و رنگ شناسی رو دارین.... همیشه ایرا ن حرف اول و تو سلیقه می زنه ..... الان همه دنیا دارن رو رنگ لباس ایرانی ها صحبت می کنن و به به چه چهمی کنن به انتخاب این رنگ..... ۲- تو رادیو جوان هم دیروز بخاطر دعوتهای بجا و شایسته ای که چین از ادمهای برجسته ای مثل جوات...
-
۵۴- ماراتن عروسی !!!
چهارشنبه 16 مردادماه سال 1387 10:26
۱- به به .... به سلامتی موفق به کشف بیماری جدیدی شدم... به هر کی گفتم گفت به حق چیزای نشنیده!!!! سرماخوردگی روده ای!!!!!! فک کنم خود دکترم موقعی که می خواست اینو بگه خنده اش گرفته بود.... شایدم مهیچ اسمی پیدا نکرده بود گفت این که نمی دونه چی به چیه بدار بگم !!! بهرحال یکی از دلایل خستگی ٬ ضعف و بی حوصلگیم تو هفته...
-
۵۳- فعالیت های کمر شکن و فیل افکن من و نسی
یکشنبه 13 مردادماه سال 1387 11:46
۱- این روزا به شدت بی حوصله ام. حتی ضعف هم دارم. مخصوصا تو پاهام . بعضی وقتا حتی نای حرف زدن رو هم ندارم. صبح به زور پا می شم و شب مثه جنازه می مونم. خواب شبونه چنان زهرمارم شده که نگو . نه که نتونم بخوابم٬ بخاطر اینکه خیلی سنگین ٬ عمیق و خسته کننده می خوابم. منی که تا صبح چند بار پا می شدم و قبل از صدای ساعت هم بیدار...
-
۵۲- واگویه ی عصبی
سهشنبه 8 مردادماه سال 1387 11:10
نمی دونم چرا دو سه روزه بینهایت عصبی ام.......... شدم عینه فشفشه... تایه چیزی می شه چنان از کوره در می رم که انگار کش از تمبان/تنبان/ حالا هرچی! مهم اینه که کنترل ندارم...... نمی دونم همه مردا اینجورین یا بعضیا یا فقط همسر زندگی... بعضی وقتا همسرزندگی من و دچار یه حسی می کنه که دلم می خواد خفه اش کنم.... وقتی صداش می...
-
۵۱- درد دوچرخه سواری ....
شنبه 5 مردادماه سال 1387 12:21
کی فکرشو می کرد که ادم با نیم ساعت دوجرخه سواری این طوری پدرش در بیاد در حال حاضر که توانایی نشستن روی بالش پر قو رو هم ندارم چه برسه به صندلی اداره ! بسکه یه جام درد می کنه یادمه وقتی برای بار اول (ماه عسل) با همسر زندگی رفتیم کیش و شبش رفتیم دوچرخه سواری دور ساحل، روم نمی شد بهش بگم این مسیله رو و هی بنفش می شدم بعد...
-
۵۰- سلامتیه دهان
یکشنبه 30 تیرماه سال 1387 12:16
۱- خوب باید بگم اصلا و ابدا از این مانتوهه خوشم نیومده.... یه جوریه.... الان نزدیک به دو ماهه دارم بررسیش می کنم تا اینکه دوباره جا دکمه هاشو عوضیدم و دوباره تستش کردم ولی......... اصلا کلا مدلش یه جوریه که به دلم نمی شینه..... تازه دوباره هم دیشب نزدیک به ۴ - ۵ بار جای دکمه هاشو عوضیدم و بالاخره امروز پوشیدمش ولی...
-
۴۹- ممل کت ام ام زمان!!!!
شنبه 29 تیرماه سال 1387 08:49
۱- اهههههه.... چقد زیاد نیومدم اینجا!!!! اصلا یادم نبود اینجام هست خوب.... تازه حوصله اش هم نداشتم خوب ... البته الان حرف واسه گفتن زیاد دارم عوضش ولی از اونجایی که حوصله نوشتن زیاد و ندارم ، شایدم اصلا ننوشتم.... ۲- با همسر زندگی اول قهر کردم و بعد آشتی.... مسلما برعکسش نمی شد ! بهر حال از اونجاییکه جونم و به لبم...
-
۴۸- حال بهم خوردگی....
یکشنبه 16 تیرماه سال 1387 08:56
۱- الان حتی حوصله گیر دادن به خودمم ندارم..... صبحی موقع صبونه خوردن دندونم شکست الانم کلی کفریم.... ۲- این اقاهه که داشت خودشو می کشت میزمو تمیز کنه و دیروز بهش گفتم فردا.... الانه اومد و مثلا میزمو تمیز کرد دقیقه فقط زیره کازیه... اون سر میز که دستم بهش نمی رسه و پایه تقویم!!!! نمی دونم پس این همه اصرار واسه چی بود...
-
۴۷- خصومت با میادین و شرط ضمن عقد !
یکشنبه 9 تیرماه سال 1387 09:06
۱- بابا با میدونا چی کار دارین آخه؟! اون از میدون انقلاب که سمبل ـالبته سمبل مسخره اشو ـ برداشتن جرثقیل کاشتن جاش! اینم از ونک که فعلا لباس تنش کردن از این دامن دالبری ها و معلوم نیس اون زیر دارن چی کار می کنن!یه کم دیگه صداش در میاد ! ۲- و اما از مهمونی عقد به یاد ماندنی دختر دایی..... اولا که اجازه ندادن ما از عروس...
-
۴۶- حباب بهشتی می شود....
شنبه 8 تیرماه سال 1387 09:02
۱- تو فکره یه سقفم... یه سقف آبی / یا شایدم صورتی..... ۲- من الان یه چن روزی می شه خودم و جزء بهشتی ها حساب می کنم.... بسکه تو عقد کنون دختر داییه یکی در میون واسه سلامتی اما م ز مان و سلامتی عروس دوماد صلو ات فرستادم... ولی مطمئنم نصفه ببشتره اون مهمونا جهندمین!!!! بسکه هی من چپ چپ و راس راس نگاه کردن !!! نمی دونم...
-
۴۵- جوان ناکام !
سهشنبه 28 خردادماه سال 1387 12:41
۱- دوباره از دیروز... نه از پریشب حالم بده.... روحی.جسمی. همه چی. دیروز که همش خواب بودم ساعت ۸ پاشدم دیدم stepmom و می خواد بده نشستم زورکی دیدمش و کلی هم گریه کردم بعد رفتم خوابیدم......... خداییش روانیم... اصلا واسه چی گریه کردم معلوم نیس... چی شد که گریه ام گرفت معلوم نیس... کلا هیچی معلوم نیس....... اهصابم خورده...
-
۴۴- روابط عمیق فامیلی !!!!!!!!
شنبه 25 خردادماه سال 1387 15:16
۱- خوب الان یکم گیجم........ از اونجاییکه با دایی اینا رابطه چندانی ندارم و به عبارتی یعنی اصلا رابطه ندارم حالا که شنیدم عقد دخترشه نمی دونم باید چی کار کنم اگه هفته پیش دست دست نکرده بودم و یه زنگ به داییه زده بودم الان اینقد به چه کنم چه کنم نمی افتادم.......... از عید بهش نزنگیدم.... الان نمی دونم اگه زنگ نزنم...
-
۴۳- آدما....
چهارشنبه 22 خردادماه سال 1387 12:14
آدما از جنس برگن؛ گاهی سبزن ، گاهی پاییزن و زردن. زمستون دیده نمیشن، تابستون سایْبون سبزن. آدما خیلی قشنگن؛ حیف که هر لحظه یه رنگن.
-
۴۲- بچه خارجکی
سهشنبه 21 خردادماه سال 1387 09:50
با همسر زندگی داشتیم می قدمیدیم که یهو بهش گفتم : ببین بیا کارامونو بکنیم جمع کنیم بزاریم بریم از اینجا. خوب؟ - کجا؟ من: هر جا غیر از ایران... - خوب بریم اونجا چی کار کنیم؟ هر کاری بخوایم بکنیم خوب همین جا هم می کنیم دیگه... من: (خوب دلیلی واسه حرفم نداشتم و فقط بهانه گیری بود!) نههههههههه! ببین بیا بریم. اونجا خیلی...
-
۴۱- سالهای دور از خانه
دوشنبه 20 خردادماه سال 1387 09:32
بازم یه مدت گم و گور بودم ولی برگشتم.... اتفاق که زیاد افتاده ولی نه واسه گفتن... من نمی دونم این همسرزندگی چه مشکلی با خونواده اش داره که گاها می بینی نه بهشون سر می زنه نه زنگ می زنه نه هیچی! وقتی می گم یه زنگ بهشون بزن هم با عصبانیت می گه نه بهد اونخت بعد از یه هفته تعطیلی درست روز بعد از تعطیلات می ره خونه مامانش...
-
۴۰- بی حسی.........
شنبه 4 خردادماه سال 1387 13:28
۱- مسخره ها......... اصلن حس نوشتن ندارم. اه........... بعدا اضافه شد: دیدم خیلی بده ... شماره به این رندی اون وقت هیچی ننویسم! خوب الان یه چیزی نوشتم دیگه..... D: دل شوره بدی دارم... به خاطره شرایط همسرزندگی که دیشبم باهام راجع بهش حرفید به شدت دچار اعصاب خردی و بی حوصلگی مفرط تر شدم. خوب واسه اینکه این شرایط واسم...
-
۳۹- همین و بس !!!
سهشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1387 10:02
۱- یادم رفته بوود که پریروزی چه خانومی شده بودم از اونجاییکه سیب به معده ام نمی سازه خوب نمی تونم بخورمش دیگه. همسرزندگی هم خیلی بخوره، یعنی اگه بخوره ، دوروز یه دونه سیب نصفه! ولذا سیب ها از عید تا حالا همین طوری مونده بود تو یخچال!!!! رفتم خونه دیدم واقعا حوصله کار جدی ای رو ندارم و شروع کردم به رنده کردن سیبها و دو...
-
۳۸- حباب بدون خط شعور!
دوشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1387 14:55
۱- اینخاله بزرگه یه مدتیه تو کماس... خیلی اعصابش بهم ریخته . طفلی دلم براش می سوزه ولی نمی تونم کاری براش بکنم خوب . وقتی بهش می تلفنم یا اون می زنگه برای اینکه بگه خوشحاله شروع می کنه واسم جک تعریفیدن! خوب ادم که نمی تونه زورکی بخنده.... و به دلیل گفته شده من بعد از اتمام جت نمی دونم باید چی کار کنم و لذا انواع و...
-
۳۷- دری وری
چهارشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1387 15:33
۱- اخه ادم نمی دونه چی بگه ؟ به کی بگه؟ چه جوری بگه؟ اگه هی اینور اونور و نگا کنی راه بری می گن دختره سر به هواس! سر و گوشش می جنبه! .... اگه سر تو بندازی پایین هی زمین و نیگا کنی و راه بری حالت بهم می خوره بسکه این مردا با ادبن و هی اب دهنشونو (اه اه اه) نمی اندازن رو زمین!!!!!!! اول سبحی اخه ادم ایم منظره رو ببینه...
-
۳۶- ..... به این زندگی!
دوشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1387 14:52
مرده شوره شو نو ببره. همین چن وقت پیش به خودم و جد و ابادم خندیم اگه واسه نهار مهمونی بدم ولی خوب تقصیره منم نبود هرچی بهشون گفتم به خرجشون نرفت که نرفت و گفتن ما نهار میایم خونتون!هرچی قسم دادم که بابا اصلن از عصر بیاین واسه شام و بمونین گفتن نه زحمتت می شه! ما همون ناهار میایم! تف تو گورشون کنه! از ساعت ۱۱ اومدن...
-
۳۵- بهترین همسر زندگی!
چهارشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1387 15:09
۱- بیشعورا معلوم نیس چرا همه good life ها رو خوردن!!!! هر چی می گردم کماکان نیس. ایندفه مجبور شدم insense بگیرم واسه سالگرد نامزدیمون. خوبه ها. دوستشم داریم هر دومون ولی اون یه چیز دیگه است! ۲- اینجا که دوباره جام عوض شده گیره یه سری خل و چل بیشتر افتادم! یه اقاهه هست که با هیشکی نمی حرفه و همش هم یه جا یعنی سرجاش...
-
۳۳- خدابیامرز حباب
سهشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1387 12:34
۱- نمی دونم اگه من حرف نزنم میگن لالم؟!!!!! اومدم بهش بگم shift و delete نمی خواد فقط delete و بزن. می گم شیلیت و بزن!!!! طرف نمی دونست جلوی من اون لحظه باید چه عکس العملی نشون بده. کی تازه؟!!! اون که این همه مبادی ادابه و همیشه مودب و محترم می حرفه!!!!!!!! ۲- مردک دیوانه ..... دور میدون ونک و زده بود و رسیده بود سر...
-
۳۲- خنگی تا چه حد اخه
یکشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1387 09:41
۱- پریشبی که همسر زندگی زودی رفت خوابید منم گفتم اخ جون منم زودی می خوابم شنبه ای راحت تر بیدار بشم. این شد که ساعت ۹:۵۰ رفتم تو جام ای خداااااااااااااااااااااا............ تا خودِ خودِ صبح ۳۷ بار از خواب پریدم و پا شدم نشستم تو جام و میگم : خدا کنه تا صب خیلی دیگه مونده باشه!!!!!!!!! ۲- رفتم پارچه مانتویی بخرم به...
-
۳۱- شکایت
شنبه 14 اردیبهشتماه سال 1387 12:45
۱- بازم از اون فکرای عجیب. مخصوصا وقتی اون پسربچه کوچولوی ناز و دیدم با دماغی که مثه دماغ دلقکا گرده... رو صورته به اون خوشگلی . پدر و مادرش خوشکل بودن حداقل اشکالی تو صورتشون نبود! بیچاره بچه هه.. اگه منم یه روز بخوام بچه دار بشم و بچه ام یه جوری بشه چی؟ یه جوره عجیب!!!! خدااااااااااا .... چرا این فکرا رو می ندازی...
-
۳۰- کاشکی خدا یادش بره!!!
دوشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1387 10:05
خیلی می ترسم . نمی دونم من فقط می ترسم یا دیگران هم بهش فک می کنن. مخصوصا وقتایی که یهو فکرش می زنه به سرمو و ولم نمی کنه. داغونم می کنه. نمی دونم واقعا اون چیزایی که تو بچگیام تو مدرسه بهمون می گفتن راسته یا دروغ ولی مطمئنم بهر حال یه جایی یه روزی یه کسی می خواد به خاطر کارایی که انجام دادم یا ندادم ازم بازخواست کنه....
-
۲۹- کلافگی
یکشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1387 12:12
۱- من یه پر از این نارنگی جدیدا رو که می خورم ۲۳ تا هسته از توش در میارم ، اونوقت همسر زندگی ۲ تا نارنگی رو کامل می خوره کلهم ۵ تا هسته می ذاره تو بشقاب! نمی دونم من بد شانسم ، اون خوش شانسه ، هیچ کدوم از موارد یا هر کدوم از موارد! ۲- خوش به حاله دخترایی که می تونن صندل بدون جوراب بپوشن تو تابستون ! اینم یکی دیگه از...
-
۲۹- اراده قوی
دوشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1387 14:09
۱- امروز تولد نسی ست. قرا ربودشب بریم خونشون ها.... عمه زنگید که می خوان شب بیان خونه ما نمی دونم این داماد جدیدشونم میارن یانه. حسه خوبی بهم نمی دسته وقتی می بینمش جون عینه بچه هاس. عمرا هم اگه بغیر از جواب سلام حرف دیگه ای بزنه ! مجسمه!!! با دختر عمه هه هم که همچین جور نیستم که ازش بپرسم چه حسی ادم داره وقتی شوهرش...
-
۲۸- حسودی
یکشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1387 09:28
۱- دیروز که رسیدم خونه تا لباسامو در اوردم و یه دوش گرفتم نسی زنگید که فیلم داری تو خونه؟!! اخه من و سمیر حوصلمون سر رفته اومدیم تو خیابون همه جا تعطیله نمیدونیم چی کار کنیم! گفتم خوب زنگیدی یهنی می خوای بیای اینجا دیگه پاشو بیا. الان کجایی؟ یه ۵ دیقه دیگه می رسم!!! خوراکی داری؟ گفتم اره غیر از چیپس. خلاصه اومدن و هر...
-
۲۷- فامیلیه قم.یشی !
شنبه 31 فروردینماه سال 1387 09:39
۱- یه خانومه هست اغلبه صبحا می بینمش مسیرمون یکیه تا ونک. سنشم کم نیست. لااقل زیر ۲۷ ۲۸ نیست. همیشه تابستون زمستون هم نداره یه روسرس ساتنه کوتاه سرش می کنه. موهاشم مه یه کم صاف نیست و چتری می ریزه رو پیشونیش. خوب به من چه؟! ولی چون بعضی وقتا برگشتنه هم می بینمش پس حتما یه جایی مشغول به کاره. فقط نمی دونم اونجا کجاس...