بازم یه مدت گم و گور بودم ولی برگشتم.... اتفاق که زیاد افتاده ولی نه واسه گفتن...
من نمی دونم این همسرزندگی چه مشکلی با خونواده اش داره که گاها می بینی نه بهشون سر می زنه نه زنگ می زنه نه هیچی! وقتی می گم یه زنگ بهشون بزن هم با عصبانیت می گه نه بهد اونخت بعد از یه هفته تعطیلی درست روز بعد از تعطیلات می ره خونه مامانش اینا که همشون با تعجب نیگامون می کنن و می گن پس تو تعطیلات کجا بودین که الان یه ربعه اومدین سر بزنین و برین!؟! منم مجبورم سر مو بندازم پایین تا همسرزندگی هرچی دوس داشت از خودش در بیاره و بگه.... خداییش اگه کسی فک کنه یکی از جمله هایی که اون موقع ها داره می گه راسته ، حتما مخش معیوبه!!!!
مثلا عینه امار ما دوشنبه بعد از ظهر که من خسته کوفته رسیدم خونه ، تند تند کارامونو کردیم و ساعتای ۶ راه اقتادیم رفتیم شمال. تتا کی؟ تا همین یکشنبه ای. یهنی ساعت ۱۲ شب شنبه راه افتادیم صبح ساعت ۴ رسیدیم خونه. اون وخت به مامانش اینا می گه همش و خونه بودیم!!! خوب اخه دروغ که مالیات نداره! کنتورم نمی دازه !اخر ماه هم فیش نمیاد واسه ادم و بعدشم یه طرفه و قطعش که نمی کنن!!! اونم می گه!
دیشب تو راه خونه با خودم فک می کردم چرا ، واقعا چرا و واقعا چرا همسر زندگی اینقدر دوس داره دروغ بگه؟!! تو حرفاش با دیگران خودم می بینم و شاهدم که وقایع رو اون جوری که دوس داره می گه! خوب یهنی دروغ می گه. بعد فکردیم که یهنی به منم اینقد دروغ می گه؟!!!
باورم نمیشه که نگه چون از دروغ گفتن و به خیال خودش مردم و سر کار گداشتن لذت می بره . پس حتما به منم گفته و می گه. فقط دعا می کنم اگه یه موقع فهمیدم دروغ داره می گه بهم یا فلان چیز و دروغ گفته ، زیاد موضوع مهمی نبوده باشه که مثلا با زندگی و اینا بازی کنه... اخه کلا دروغاش بی ضرره... فقط دروغه!همین.
منم حس می کنم دیگه اون ادم قبل نیستم . مثلا اون ادم قبل از ازدواج که دروغ نمی گفت . الان بعضی وقتا اگه مجبورم هم نکنه که راجع به یه مسئله دروغ بگم ، خودم نمی تونم ارون بگیرم! حتما یه چیزیش رو عوضی می گم که یه دروغی گفته باشم!!! اونم من که اگه یه موقع هیچ جوره نمی خواستم راجعع به یه چیزی به کسی چیزی بگم و اصرار می کردن و چرت و پرت جواب می دادم ، هنوز ۳ دقیقه تشده بود میومدم میگفتم دروغ گفتما! اینطوری بوده مثلا!!!! به قول تسی بسکه خنگ بودم. ولی الان یکی باید بیاد جلوی منو بگیره!!!
هنوز جواب اون سوالمو نگرفتم که چرا خانومایی که سر تا پا مشکی می پوشن (مانتو ،شلوار ، مقنعه یا روسری-بیشتر مقنعه و کفش و ... ) با عینک افتابیه تیره ی تیره ، رژ لب قرمز تند یا سرخابی می زنن؟!!! فک کنم مد شده!
همسر زندگی اصلا شوخی تو کارش نیس. مگر اینکه خودش بخواد مسخره بازی در بیاره وگرنه باقی اوقات خیلی جدیه... این موصوع به نظرم زیادم جالب نیس ولی خوب دیگه... همسرزندگیه دیگه. مسئله اونجایی حاد می شه که میشنیم بازی کنیم حالا ور ق و حکم یا تخته و اینا. همیشه سعی داره بگرده راه حل منطقی پیدا کنه و این در صورتیه که ماها (یهنی من و نسی و بابا و فامیل خودم) بازی و واسه سرگزمیش شروع می کنیم و رفع بیکاری، نه وایه فک کردن و منطقی بودن. وسطاش کلی خنده و شوخی و لوده بازی و کر کری خوندن و خلاصه خوش گذروندنه... کلا می شه گفت راحتیم . خیلی راحت مثلا دست و رو می کنیم مثلا واسه اعتراض به بر نخوردن برگها و غیره.... ولی واسه اون این طرز بازی کردن خیلی عجیبه و عصبیش می کنه اینقد جدی بازی می کنه که بعضی وقتا می ترسم باهاش حرف بزنم یه چیزی بهم بگه تو جمع! یه دفعه می بینی همسرزندگی رفته تو فکر واسه یه برگ اومدن پایین یا یه مهره رو جابجا کردن! .... خلاصه کار به جایی کشید تو این تعطیلات که واقعا کفریم کرد و خیلی جلوی خودم و گرفتم که بهش نگم دیگه دوس ندارم باهاش بازی کنم، که در کمال تعجب دیدم برگشت و بهم گفت از این به بعد هر وقت خواستی بازی کنی منو صدا نکن. خودت/ خودتون بازی کنین. اصلن حال نمی کنم با تو (یهنی من! ) بازی کنم!!!!
حالا بعدا بازم می نویسم الان کار دارم باید برم.....
خوب همسر زندگی اگه راستشو میگفت یعنی اگه میگفت مسافرت بودیم که خیلی بهتر بود تا اینکه خانوادش بدونن شما خونتون بودین وبهشون سر نزدین این چه دروغی بود آخه به ضرر بود که
منم همینو می گم ولی همسرزندگیه دیگه!!!!!!!!!!!!
فک کن.... از خونه ما تا خونه مامانش اینا پیاده ۱۰ دیقه راه هم نیست!!!